۱۳۸۱ خرداد ۲۲, چهارشنبه



“همه را دوست دارم و شاپرکها را نيز “

برف می بارد و کوچه ها و خيابان ها خلوت .
بغضی مرا فرا گرفته و دلم می گريد
به خاطراتم بر می گردم
“آمدی با دست های آکنده از نيلوفر ِقلبی سرشار اميد
زبانت مالامال از عشق برای آشنايي “
با همين زبان حال با ما وداع می کنی ؟
بر می گردم به خاطراتم
خاطراتی به شيرينی يک غم

“شاپرکی آمد و بر گلی نشست .شاپرک تو بودی گل تو بودی ومن تنها نظاره گر اين لحظه شيرين
ياد گذشته ها چقدر دور است .
فارغ از هر امروزی می خنديديم .
مثل باد آمد و رفت و کس نمی گويد که چرا شاپرک ها زود می روند؟

چه شيرين بودند آن خاطره ها-آنها را هم مانند گذشته بر کتاب دلم می نويسم تا برای هميشه با خود داشته باشم .
تو نيز پنجره ها را باز بگذار شايد روزی نسيم آشنايي برای تو پيام آشنايي آورد.

شاپرک عزيز من هميشه با دلی سبز ودستهای آبی رنگ و با نارنجی ترين احساسات به يادت خواهم بود و ترانه ترا با خود خواهم خواند که شايد تو در دوردست پنجره ای را گشوده باشی برای شنيدن آهنگ باران ...
برف هنوز می بارد.

(اينو برای يه شاپرک نوشتم هفت سال پيش .دلم برات تنگ شده شاپرک )



هیچ نظری موجود نیست: