۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

باید به فکر راه حلی باشم
 که چطور یک زیبایی
  مراجعه کند به اعصابم
  و آرزو بایستد همان جا
 روی نک زبانم 
 که چطور ساحل را بیاورم
  برای قاب عمه 
 چطور با یک تیوب 
 بریزم به اقیانوس‌ها
 حالا دیگر 
 کاملا از جهنم بالغ ترم 

 علی قنبری

۱۳۹۴ خرداد ۱۷, یکشنبه

       لحظاتی هست
استخوان‌های اشیاء می پوسد
و فرسودگی از در و دیوار می بارد
لحظاتی هست
نه آواز گنجشک حمل
نه صدایی صمیمی از آن طرف سیم
و نه نگاه مادر در قاب
قانعت نمی کند
زندگی قانعت نمی کند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری


الیاس علوی