۱۳۸۳ دی ۲, چهارشنبه

سلام
در کنار تو هميشه آرامش عجيبي حکمفرماست.لحظه ها به هم گره مي خورند و توري بافته مي شود.گويي من در آن تور نشسته ام و در زير سايه درختي در هواي بهاري خاطرات قديممان پرسه مي زنم.
خاطرات پلي بين گذشته و آينده آدمي هستند.بر بال خاطرات سوار مي شوم و نقبي به روزهاي با تو بودن مي زنم.آشتي و مهرباني کمرنگ شده اند.
روزهاي ابري هميشه پيامي از تو دارند.حقيقتش را بخواهي خيلي از روزها دلتنگ تو مي شوم و در آن لحظه در زير آسمان به دعا مي نشينم.در حياط خانه گوشه خلوتي دارم که مخصوص من است.گوشه اي آرام براي راز و نياز،به تو انديشيدن و دوري از هر آنچه باعث آزار روحم مي شود.لحظه اي براي من و بودن با تو.... مي دانم قلبي به بزرگي اقيانوس داري ولي هميشه نگران اين هستم که آدمها دانسته يا ندانسته تو را بيازارند.هميشه قلب هاي بزرگ بيشتر در معرپ شکسته شدن قرار دارند.بسياري از آدمها اين روزها قفل بزرگي به قلبشان زده اند و روحشان زمخت شده است و براي ابراز عشق به دنبال دليل مي گردند.اين آزار دهنده است.من و تو براي عشق ورزيدن هيچگاه به دنبال دليلي نگشتيم و هميشه شهامت عاشق بودن را داشته ايم.
عشق ما را به سفر خواهد برد و من و تو با هم در کوچه هاي دور دست زمان،جايي که کوليان مي رقصند قدم خواهيم زد بي آنکه بدانيم و تصور کنيم....اين راز من و آسمان است...تا ديداري بر بال ابرها....خداحافظ....
خاطره اي در درونم است
پدر يک کلمه ادا کرد،آن کلمه پسر اوست و او وي را تا ابد در سکوت لايزال ادا مي کند و جان بايد در سکوت اين کلمه را بشنود