۱۳۸۵ دی ۲۷, چهارشنبه

مهمان داشت

نام اصلی اش ابر بود
توجه کسی را جلب نمی کرد
اما نمی بارید
شامگاهان که به سر وقتش رفتم
هنوز در خانه بود
مهمان داشت
صدای آواز مهمان به کوچه هم می رسید
دلم می خواست به مهمان چاقوی تیزی
تعارف کنم
تا بر قلب من فرود آورد
تا مرا از این روز و شب مجهول در خوشبختی و شوربختی
رها کند
مهمان فقط آواز می خواند
از پنجره اتاق را نگاه کردم
مهمان نشسته بود
فارغ از رفت و آمد عابران،آلبوم را ورق می زد
و سیب روی میز را گاز می زد
دو سه بار به شیشه پنجره با انگشتانم ضربه زدم
مهمان فقط مرا نگاه کرد
سیب به پایان بود،سیب دیگری را
مهمان آماده خوردن بود
تا شب که از پنجره نگاه کردم
مهمان سیب و سیب ها و سپس پرتقال
را گاز زد
مهمان قصد نداشت خانه را
ترک کند
نامش دیگر ابر نبود

احمدرضا احمدی
ساعت 10 صبح بود