۱۳۸۱ خرداد ۱۹, یکشنبه

دل که می گيرد
باران می بارد
نغمه ای غمگين از دور دست ها به گوش مي رسد غمگين بسيار غمگين
گفته بودی يکی از همين شبها وقتی که دلم گرفته و هوای سفر به دوردستها را داشته باشم مرا به هشت سالگی ات خواهی برد , به لالايي های شبانه ات
گفته بودی بايستی عجله کنيم که شايد ستاره ای به ما برسد.

در مه فرو می رويم دست در دست هم
برای چيدن خوشه ای ستاره
می گويند برای سهمی از ستاره ها داشتن بايد پاک بود و ما باز می گرديم بی يک ستاره

دل که مي گيرد باران می بارد
چشمانت را که از اشک جاری شده پنهان نکن
ما پاک خواهيم شد
ما باز خواهيم گشت
ما ستاره ای خواهيم چيد
ما ستاره ای خواهيم چيد ...

هیچ نظری موجود نیست: