۱۳۸۱ خرداد ۱۴, سه‌شنبه


اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی تکه ای از آفتاب را برداری
يک نفس بدوی
در دخمه ای بر زمين بگذاری
با قيچی گوشه ابر را بچينی
بر سر زانو بنشينی
بادبادکی بسازی و لبخند کودک را ببينی

اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی
تنها با پياله يی آب و پاره يی نان
در تنهايي بمانی
به جهان گوش دهی
ترانه بخوانی

اگر قديس نيستی
کيستی؟....

هیچ نظری موجود نیست: