۱۳۸۱ تیر ۹, یکشنبه
ديگر نمی دانم بايد نامه های عاشقانه بنويسم يا لالايي های کودکانه بسازم.راستش را بخواهی ديگر از اين همه فرداهايي که هميشه نگرانشان بوده ام هيچ ردپايي بر خواب های پر گريه ام باقی نمانده است.واقعيت اين است در دورانی که جغدها کلاه بر سر می گذارند و کلاغ ها عينک آفتابی به چشم می زنند ،توقعی هم ندارم.
ای کاش بودی تا نشانی خانه ام را می دادی.
ای کاش بودی تا از چشم های مهربانت سادگی گمشده ام را که سالهاست در جستجوی آن هستم هديه می گرفتم.
ای کاش بودی ....
۱۳۸۱ تیر ۸, شنبه
۱۳۸۱ تیر ۷, جمعه
۱۳۸۱ تیر ۵, چهارشنبه
همه جا تاريک است و من در اين لحظه برايت می نويسم که دوستت دارم
می نويسم که بگويم دوستت دارم
اين داستانی ساده است ،داستان عشقی ساده است.
عشق من حيات از عشق تو می گيرد.من تشنه تو هستم ،می خواهم سر کشم آنچه را که در توست.
ما عشقمان را خواهيم کاشت.روزی از عشق ما ،دو عاشق چون ما
خواهند روئيد،آنها دست به عشق ما خواهند کشيد و اين عشق تنها نام تو را فرياد خواهد زد.
باد تنها نام تو را زمزمه می کند
تمام گلها نام تو را دارند
مرا تنها تو می شناسی
تنها تو می دانی که من که هستم
هيچ کس مرا چون تو نمی شناسد
چون هيچ کس هيچ کس نمی داند که قلب من چگونه می سوزد
تنها تو
تنها چشمان تو
تنها قلب عاشق تو
هر کجا که باشم زير باران يا زير آتش
عشق من ازان توست
من هرگز نغمه ای سر نخواهم داد مگر زمانی تو آوازی بخوانی
اگر به تو بگويند او دوستت ندارد به ياد بياور مرا هنگامی که زير باران
آوای تو را سر می دهم
عشق من :
اگر بگويند من تو را فراموش کرده ام ،حتی اگر خود اين را بگويم ،باور مکن
تو را چه کسی می تواند از قلب من جدا کند؟
ما عاشق خواهيم ماند ،هميشه
مرا امشب در ميان بازوان خود پنهان کن
مرا پنهان کن
پيشانی ات را بر پيشانی ام
لبانت را بر لبانم بگذار
بگذار آتش اين عشق دل هامان را مشتعل کند
بگذار اين عشق مرا با تو بسوزاند
من هميشه در کنار باران
در کنار تو
با عشق تو خواهم بود
دوستم بدار...!
۱۳۸۱ تیر ۴, سهشنبه
خاطره ها.با هر موسيقی انگار پنجره ای برايت باز می شود و از هر پنجره رنگهای مختلف شادمانه سر بيرون می آورند.با شنيدن نغمه برخی نغمه های قديمی دورانی را به ياد می اوری که با خواهرت بر سر پخش اين موسيقی و يا ان يکی دعوا می کردی بدون اينکه اعتراف کنی که آهنگ های او را نيز دوست داری.سپس هستند آهنگ هايي که شاپرک ها را به يادت می اورند اهنگ هايي که هر ثانيه انها ياداور حضور پر رنگ اوست .بعد نوبت تو می رسد که مرا با دنيای جديدی آشنا کردی.حال بسياری از آهنگ ها بوی تو را دارند.دوستی با تو موهبتی شگفت آور برايم بوده و خواهد ماند.
موسيقی برای من يادآور اين چهره هاست.يادآور مادرم.يادآور مادربزرگم که هميشه نغمه ای با خود زمزمه می کرد.
اينها رو همه به اين خاطر گفتم تا پنجره جديدم را براتان باز کنم.پنجره قشنگ من به طرف باغ قشنگی باز می شود.اين باغ secretgarden پر است از آرزو ،اميد ،عشق .پر است از رويا.جايي که می تونی ساعتها اون جا باشی و لذت ببری .اين گروه نروژی تا کنون آلبوم های متعددی ارائه کرده اند که همه با استقبال بسياری مواجه شده است .آخرين آلبوم اين گروه به نام Once in a red moon دارای قطعات بسيار زيبائی است.
يکی از اين قطعات آهنگی است به نام You raise me up که واقعا محشره.اگه می تونيد سری به سايتشون بزنيد و اين آهنگ رو گوش کنيد.از امرور سعی می کنم خواننده ها و
کلا موسيقی که دوست دارم را اينجا بيارم.
You Raise Me Up
When i am down and oh my soul ,so weary
when triuobles come and my heart burdened be
then i am still and wait here in the silence
until you come and sit awhile with me.
You raise me up,so i can stand on mountains
you raise me up to walk on stormy seas
i am strong when i am on your shoulder
you raise me up to more than i can be.
Search not for me,for i never existed...
long for me not,for i am not worthy of love.
think of me in the spring,and remember me when you hear the thunder.
in the wind you may listen for my voice to call your name.
and when lightening dances
you shall see my love,playing among the clouds...
call to the night for me,and you shall feel me
in the breeze upon your face
ask the night of me,and it shall tell you naught but emptiness
i go to embrace my destiny
and rest my tired mind and heart...
i ask only
that you remember...
۱۳۸۱ تیر ۳, دوشنبه
می خواهم فقط مضمون گريه های شما را ادامه دهم
با من می آييد؟
ما به خودمان مربوطيم
پشت سرمان حرف است
هوای بد است
حديث است
ما از پی رد پای باد نرفته ايم ،نمی رويم .
ما دوست داريم
علاقه داريم .
می رويم کنج يک جای دور
روياهامان را يواشکی برای هم
شبيه ترانه می خوانيم .
ما زير باران نشسته ايم
طوری که شما فکر می کنيد
ما داريم رو به دريا
گريه می کنيم ....
(سيد )
۱۳۸۱ تیر ۲, یکشنبه
۱۳۸۱ تیر ۱, شنبه
خاک ساکت
تنها صدای انسان
در فضای سکوت راکد
شب خنکی بود.حتی می شه گفت که بعضی وقتها سردم هم بود.طی سه سال گذشته که تو فضای باز می خوابم کمتر مثل ديشب هوا سرد بوده.
ديشب شب خوبی پس از يک فيلم قشنگ بود.
صبح به مانند هميشه 7 بيدار بودم.اولين کاری هم که می کنم روشن کردن کانال موسيقی است.
احساس می کنم تکان می خورم ،اول فکر می کنم سرم گيج می ره اما نه ،سر لوسترها و تلويزيون که گيج نمی ره!
زلزله
باور کردنی نيست که تو مدت 20 تا 30 ثانيه ای هزاران هزار فکر به سراغ آدمی می اد.
می خوای تو اين مدت يه بار ديگه به خورشيد سلام کنی ،يه بار ديگه به کسی که دوستش داری بگی دوستت دارم
و ...
پس از اين ثانيه های طولانی فکر می کنی همه چيز تموم شده،جريان زندگی مجددا شروع شده و اون وقته که تصاوير بهت می گن نه
يه نه گنده
تصاوير در ذهن ها جا می گيرند.
خانه های خراب
خاک
شيون
گريه
و اون وقته که ديگه نمی خواهی ببينی .
اندکی بعد تماس می گيرند تا بگويند مادر مهربان يکی از دوستان فوت کرده .
زن مهربانی که موقع مرگ تنها بوده و روی يک مبل به خواب ابدی رفته و تو فکر می کنی به دوستی که ديگر تنهاست چه بايد بگويي .او الان تنهاترين تنهاست.
اما نه
صبح امروز با زلزله يکی ديگه هم تنها شد.
محسن 12 ساله امروز پدر ،مادر،سه خواهر و برادر خودشو از دست داد.
او نيز تنهاست مثل دوست من
تنها !
وقتی اخبار رو نگاه می کنی صدای گريه می اد.
صدای مادر فلسطينی
دو مادر
ارتش اسراييل دو بچه 11 ساله اونها رو اشتباهی کشته.
بعد يه خانواده اسراييلی رو نشون می ده که دختر 7 سالشون تو حملات کشته شده.
آسمان ساکت
خاک ساکت
تنها صدای انسان
در فضای سکوت راکد
بانوی آب
بانوی آتش
بانوی خاک
تو با باد وزيدی
با ياد تنهايي
بوی دستانت بوی لبانت بوی مويت بوی چشمانت و بوی کاج
تو با آب جاری شدی
تا رشته هايت به بندم کشند
تا بارش باران
تا سرزمين خيس روياهای من
و برخاستن بوی کاج
تو با آتش آمدی
تا حريق عشق همه جا را بگيرد
و من تا ابد بوزم
از حيرت عطش
از عشق
از بوی تند کاج
تو با خاکستر گسترده ای
تا بر آن سجده روم و در هر گوشه آن کاجی بنشانم
و تو بانوی عشق من شدی
ايستاده بر آستان آسمان
تا من هميشه به افق خيره بمانم .
پس آنگاه که جهان عشق را نگنجد
آتش با خاک درآميزد
((آرامگه عاشقان ))
۱۳۸۱ خرداد ۳۱, جمعه
جاش در 17 سالگی دوئت "the prayer " را با سلين ديون اجرا کرد که موفقيت فراوانی برای او به ارمغان آورد.با مراجعه به سايت او می توان موسيقی او را به صورت آنلاين شنيد.
۱۳۸۱ خرداد ۳۰, پنجشنبه
۱۳۸۱ خرداد ۲۹, چهارشنبه
بروز دادن عشقم ،نياز به فرياد زدن آنچه آنها حتی نيازی به گفتنشان ندارند.اينکه فقط تو را دوست دارم و نه کس ديگری را.اينکه می خواهم تو نيز مرا دوست داشته باشی .
وقتی پيشم نيستی ،دلم برايت تنگ می شود.
با تو حرف می زنم و صدايت را می شنوم که جوابم را می دهی ...
اما نمی توانم اين ها را با صدای بلند بگويم
نمی توانم به کسی بگويم که تمام عمرم را در انتظار تو بوده ام
نمی توانم بگويم که برای انتظار کشيدن به وجود آمده ام
اگر می توانستم حتما می گفتم
گفتن مرا خلق می کند
دوباره خلقم می کند ...
۱۳۸۱ خرداد ۲۷, دوشنبه
در آسمان تنهايي هيچ ستاره ای سو ندارد
پرنده ای در خاکستری پرواز نمی کند
دلگير از اين همه تنهايي
خسته از اين همه پريشانی
و آفتاب کم سو کم نور کم رمق
دل ديگر تاب ندارد
غم غربت تنهايي و خاکستری را
ديگر باران جلا نمی دهد
ديگر باران مجال گريه نمی دهد
آخر ديگر باران نمی بارد
پريشان
تنها
خسته
دلگير
دل در انديشه بهار
بهار من
بهار تو
بهار همه
اما باران نه ديگر مرا نه تو را و نه او را به گريه می اندازد
ديگر شر شر آب مرا با خود به سرزمين رويا ها نمی برد
آخر ديگر به هيچ کجا نمی روم
می جويمش تنها و تنها
آرامش را
در کنار او
زير باران
يا آفتاب
با او
در خواب
يا روِيا
هر کجا !
۱۳۸۱ خرداد ۲۶, یکشنبه
فضا مه آلود
قدم در راهي می گذارم ، مقصد را نمی دانم اما شاپرکی راهنمايم است
پيش می روم در انتهايي که معلوم نيست
آيا با من خواهی آمد؟ مرا تنها می گذاری؟
تنهايم ! در ميان مه
گم نمی شوم ،شاپرکی با من است
ديگر بس است هياهو نکن ، خسته ام از اين همه غوغا
بگذار در آرامش پيش بروم
فضا مه آلود
نغمه ای آسمانی به گوش می رسد
مقصد نامعلوم
به پيش می روم
بدرود
۱۳۸۱ خرداد ۲۵, شنبه
I am dust particles in sunlight
I am the round sun
To the bits of dust I say,Stay
To the sun, Keep moving
I am morning mist
And the breathing of evening
I am wind in the top of a grove
And surf on the cliff
Mast, rudder, helmsman, and keel
I am also the coral reef they flounder on
I am a tree with a trained parrot in its branches
Silence, thought, and voice
The musical air coming through a flute
A spark off a stone, a flickering in metal
Both candle and the moth crazy around it
Rose and nightingale lost in the fragrance
I am all orders of being
The circling galaxy
The evolutionary intelligence
The lift and the falling away
What is and what isn’t
You who know me
You the One in all, say who I am. Say I am You
۱۳۸۱ خرداد ۲۴, جمعه
۱۳۸۱ خرداد ۲۳, پنجشنبه
شاپرک :
دورترين گذشته ها هم به ياد ماندنی هستند و تلخ ترين خاطره ها هم گاهی شيرين.
عبور سبز از ميان هر گذشته ای حلاوت زيستن در آن لحظه را به آدمی ارزانی می کند.
در عبور از معبر تمامی لحظات زندگی ،آشنايي ها،جدايي ها و دوستی های خالصانه به وقوع می پيوندد .
هميشه دير يکديگر را می شناسيم.هميشه حرف هايمان تا لحظه وداع در دل هايمان می ماند.چه خوب است احساساتمان
همواره بر زبانمان جاری شوند. بيا به دورترين خاطراتمان لبخند بزنيم،اکنون را از ياد نبريم و به آينده نيز اميدوار باشيم.
چون شاپرکها هم يک روز برمی گردند...
۱۳۸۱ خرداد ۲۲, چهارشنبه
“همه را دوست دارم و شاپرکها را نيز “
برف می بارد و کوچه ها و خيابان ها خلوت .
بغضی مرا فرا گرفته و دلم می گريد
به خاطراتم بر می گردم
“آمدی با دست های آکنده از نيلوفر ِقلبی سرشار اميد
زبانت مالامال از عشق برای آشنايي “
با همين زبان حال با ما وداع می کنی ؟
بر می گردم به خاطراتم
خاطراتی به شيرينی يک غم
“شاپرکی آمد و بر گلی نشست .شاپرک تو بودی گل تو بودی ومن تنها نظاره گر اين لحظه شيرين
ياد گذشته ها چقدر دور است .
فارغ از هر امروزی می خنديديم .
مثل باد آمد و رفت و کس نمی گويد که چرا شاپرک ها زود می روند؟
چه شيرين بودند آن خاطره ها-آنها را هم مانند گذشته بر کتاب دلم می نويسم تا برای هميشه با خود داشته باشم .
تو نيز پنجره ها را باز بگذار شايد روزی نسيم آشنايي برای تو پيام آشنايي آورد.
شاپرک عزيز من هميشه با دلی سبز ودستهای آبی رنگ و با نارنجی ترين احساسات به يادت خواهم بود و ترانه ترا با خود خواهم خواند که شايد تو در دوردست پنجره ای را گشوده باشی برای شنيدن آهنگ باران ...
برف هنوز می بارد.
(اينو برای يه شاپرک نوشتم هفت سال پيش .دلم برات تنگ شده شاپرک )
You´re in love- it´s obvious
Not with me and not with us.
Looks like this time it´s serious
If it´s love- go if you must
And i just can´t cry anymore
But i can´t give you up.
All i have is not enough
Someone else has won your love
Mírate estás enamorada.
Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.
Some things you- don´t have to say
Somehow you- communicate
It´s a deep dark secret you´ve
Locked away
Can´t escape- the hand of fate
And i just can´t wait any longer
Too much in love .
All i have is not enough
Someone else has won your love
Mírate estás enamorada.
Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.
You´re in love- it´s obvious
Looks as though it´s serious
Love can make you delirious
Doubt your faith- and lose your
Trust
You just don´t care anymore
Too much in love .
Ella está enamorada .
All i have is not enough
Someone else has won your love .
Enamorada .
Part of me but only part
Knows you must obey your heart
You´re in love- estás enamorada.
Enamorada.
Ella está enamorada.
۱۳۸۱ خرداد ۲۱, سهشنبه
۱۳۸۱ خرداد ۲۰, دوشنبه
۱۳۸۱ خرداد ۱۹, یکشنبه
امروز از اشك خيسم
باز هم خيس و خسته
باز عاشق شده ام
عاشقِ عشقي قديمي
آنقدر نزديك است
كه نفس هايش به لاله هاي گوشم مي خورد
بارها از دستش داده ام و باز به دستش آورده ام
ولي اين بار….ديگر برنخواهد گشت
اين بار كه بدونِ او ديگر نمي توانم
اين بار كه مي دانم عشقم براي هميشه نصيبِ اوست
اكنون كه ديگر هيچ بستر ديگري براي عشقم نمانده است
او ديگر مرا نمي خواهد
مي گويد ديگر نمي شود
مي گويد ديگري هست
و او و ديگري در همين شهر
زير همين آفتاب – كه فكرهايم را مي سوزاند و يادآوري مي كند كه چقدر زنده ام –
دست در دستان يكديگر داده اند
و من نظاره گرم
من والاترين عشق هاي دنيا را داشته ام
لطيف ترين نجواهاي عاشقانه از آن من بوده است
و اكنون ديگر چيزي برايم نمانده است
شايد هر كس سهمي از عشق دارد
سهمي از آن خوشبختيِ بي نظير عاشقي
و من سهم خود را گرفته ام
ديگر عشقي نخواهم داشت
ديگر گوشهايم نجوايي نخواهند شنيد
ديگر اختر عشق براي من افول كرده است
اختر خسته شدن، يگانه بودن، همه چيز بودن
اختر او همچنان تابان است
و نور آن از لابلاي تك تك روزنه هاي تن خسته و شكسته ام به درون مي تابد
ولي اين تلالو از براي من نيست
من از آن سهمي ندارم
اين فقط يادواره تلخي نداشتن اوست
كه بايد هر لحظه – تا ابديت – همراهم باشد
اكنون ديگر نمي توانم حتي به چشم هايش نگاه كنم
چون قول داده ام ديگر از عشقم حرفي و نشاني نباشد
كور خواهم شد
تا به قول خود وفا كرده باشم
چون هيچ نگاهم بدون رد پاي عشق او نخواهد بود
هيچ مژه ام خشك و بي نصيب از دلباختگي اشك هاي عاشقم نخواهد بود
اي كاش باران های تو مي توانستند كمكي باشند
اي كاش كسي بود، دوستي، عزيزي كه دستانم را بگيرد
و نجوا كند كه اين نيز بگذرد…..
باران می بارد
نغمه ای غمگين از دور دست ها به گوش مي رسد غمگين بسيار غمگين
گفته بودی يکی از همين شبها وقتی که دلم گرفته و هوای سفر به دوردستها را داشته باشم مرا به هشت سالگی ات خواهی برد , به لالايي های شبانه ات
گفته بودی بايستی عجله کنيم که شايد ستاره ای به ما برسد.
در مه فرو می رويم دست در دست هم
برای چيدن خوشه ای ستاره
می گويند برای سهمی از ستاره ها داشتن بايد پاک بود و ما باز می گرديم بی يک ستاره
دل که مي گيرد باران می بارد
چشمانت را که از اشک جاری شده پنهان نکن
ما پاک خواهيم شد
ما باز خواهيم گشت
ما ستاره ای خواهيم چيد
ما ستاره ای خواهيم چيد ...
I was going to say goodnight
But then it was day
I was going to say goodbye
Then you asked me to stay
I had so much i was going to say
Then you looked me that way
I decided i should go
It was better this way
I knew everything you wanted to say
You needed us to part this way
It was early down
We both should be gone
Maybe we'll meet another day
Maybe then i can stay
۱۳۸۱ خرداد ۱۸, شنبه
همه چيز روبه راه خواهد شد
فقط دستم را بگير
و محکم نگه دار
تو را حفظ خواهم کرد
از انچه پيرامونت را فرا گرفته است
اينجا خواهم بود
گريه نکن
بازوانم نگاهت خواهند داشت
گرم و محفوظ می مانی
رشته ميان ما
گسسته نخواهد شد
اينجا خواهم بود
گريه نکن
تو در قلب من خواهی بود
بله در قلب من خواهی بود
از امروز به بعد
تا آينده
هر روز بيشتر
در قلب من خواهی بود
آنچه آنها می گويند مهم نيست
در قلب من خواهی بود
هميشه
چرا نمی توانند بفهمند احساس ما را؟
آنها باور نمی کنند آنچه را
که نمی توانند توضيح دهند
به حرف آنها گوش نده
آنها چه می دانند
ما برای داشتن و نگاه داشتن
به هم نياز داريم
و تو در قلب من خواهی بود
بله در قلب من خواهی بود
از امروز به بعد
تا آينده
هر روز
بيشتر
در قلب من خواهی بود ...
۱۳۸۱ خرداد ۱۶, پنجشنبه
ياسمينا رضا نويسنده فرانسوی ايراني تبار در سال 1959 در ايران متولد شد.
در پاريس تحصيلات خود را به اتمام رساند.ابتدا به عنوان هنرپيشه فعاليت مي کرد و در نمايشنامه های زيادی نيز حضور
پيدا کرد. در سال 1987 اولين اثر خود به نام conversations after a burial را منتشر کرد که جايزه معتبر مولير را ازان خود کرد.
اين جايزه طی ساليان بعد نيز چندين بار ديگر به او تعلق گرفت.
از ديگر کتابهای ياسمينا رضا می توان به هنر( Art و مرد غير منتظره ( The unexpected Man ( اشاره کرد که هنر او با استقبال فراوانی مواجه شده است.
نمايشنامه هنر تا کنون به بيش از 40 زبان ترجمه شده است و بارها در صحنه های مختلف اجرا شده است و جوايز معتبر همانند توني
را تصاحب کرده است.
ياسمينا رضا به غير از نمايشنامه نويسي و بازی در برخی از نمايش ها به
نوشتن فيلم نامه و داستان نيز ميپردازد.
از فيلمهای ساخته شده بر مبنای فيلمنامه های او مي توان به Lulu Kreutz’z picnic و see you tomorrow اشاره کرد.
از رضا داستانی نيز به نامhammerklavier
چاپ شده است.
اثر ديگری از رضا که اخيرا در ايتاليا منتشر شده ويرانی نام دارد.
اين کتاب براي اولين بار در سال 1999 در فرانسه چاپ شد.داستان
درباره پدر پيری است که با فرزند خود در سرزمينی دور گفتگو می کند.
در اين کتاب مسايل ناشی از روابط انسانی و خانوادگی و نگرانی پدر از پير شدن و قرار گرفتن دو نسل <پدر پير و فرزند جوان <
در مقابل يکديگر به تصوير در آمده است.
رضا خود در مورد ويرانی می گويد: ويراني گفت و گو بين نسلي مبارز >پدر< و نسلي ديگر >فرزند< است که عمرش را صرف
تفريحات کرده و فاقد عقيده است.
از رضا تا کنون نمايشنامه هنر به زبان فارسی ترجمه شده است.
اين نمايشنامه همچنين توسط دو کارگردان بر روي صحنه رفته است.
۱۳۸۱ خرداد ۱۴, سهشنبه
I searched on the mountains and in the valleys but neither in the heights nor in the depths was i able to find him.I went to Caaba in Mecca,but he was not there either.I questioned the scholars and philosophers but he was beyond their understanding,I then looked into my heart and it was there were He dwelled that i saw him.
He was no where els to be found *
((Jelaluddin Rumi))
الان اون تورنتوست.دور از هم هستيم از اِين بازی ها هم نمی کنيم.دلتنگ می شيم.و شايد بعضی وقتها چشمهامون رو هم خيس کنيم.هميشه مي گن ادمهايي که همديگرو دوست دارن دور از همند.
ناله نمی کنيم شکوه نداريم
هميشه حرف برای گفتن تو دل داريم.
هميشه...
*******
کتاب هفته: خواب پروانه ها -ميچيو مادو -ترجمه احمد پوری
شبنمی از آسمان
شکوفهُ ترانه ای ؟
می توانم ترا لمس کنم
با تگاهم؟
****************
موسيقی هفته:laura pausini:best of laura pausini
فيلم هفته:ET نسخه جديد
اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی تکه ای از آفتاب را برداری
يک نفس بدوی
در دخمه ای بر زمين بگذاری
با قيچی گوشه ابر را بچينی
بر سر زانو بنشينی
بادبادکی بسازی و لبخند کودک را ببينی
اگر قديس نيستی
کيستی؟
کيستی که می توانی
تنها با پياله يی آب و پاره يی نان
در تنهايي بمانی
به جهان گوش دهی
ترانه بخوانی
اگر قديس نيستی
کيستی؟....
۱۳۸۱ خرداد ۱۳, دوشنبه
۱۳۸۱ خرداد ۱۱, شنبه
the autumn leaves
The falling leaves drift by the window
The autumn leaves of red and gold
I see your lips, the summer kisses
The sunburned hand I used to hold
Since you went away the days grow long
And soon I'll hear old winter's song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall
I see your lips, the summer kisses
The sunburned hand I used to hold
Since you went away the days grow long
And soon I'll hear old winter's song
But I miss you most of all, my darling
When autumn leaves start to fall...