سکوت (۲)
دو نوع سکوت وجود دارد:سکوت با خود و سکوت با ديگران.هردو شکل به طور مساوي رنج مان مي دهد.سکوت با خودمان تحت حاکميت انزجار شديدي است که از بي ارزشي براي روحمان ،گريبان خودمان را فرا گرفته است.
اگر مي خواهيم شکستن با ديگران را بيازماييم بايد ابتدا سکوت با خودمان را بشکنيم.
معمول ترين وسيله براي رها شدن از سکوت ،رفتن نزد روانشناس است.
وقتي مي رويم خود را روانکاوي کنيم به ما مي گويند بايد از نفرت شديد به خودمان پرهيز کنيم.اما براي آزادي مان از اين نفرت ،براي آزادي مان از احساس گناه ،از احساس وحشت، از سکوت،به ما القا مي شود که طبق خواست خود زندگي کنيم.خود را به دست غريزه مان بسپاريم و از لذت ناب مان پيروي کنيم:از زندگي مان انتخاب نابي داشته باشيم.اما انتخاب نابي از زندگي ،به معني زندگي کردن طبق خواست خود نيست:زندگي عليه خواست خود است.براي اينکه هميشه قدرت انتخاب به انسان داده نشده است:انسان نه زمان زادنش را انتخاب کرده ،نه چهره اش را ،نه والدينش را و نه کودکي اش را.انسان ساعت مرگش را هم معمولا انتخاب نمي کند.انسان چاره اي جز پذيرفتن چهره اش ندارد.همان طور که چاره اي جز پذيرفتن سرنوشتش ندارد.تنها انتخابي که براي او مجاز است انتخاب بين خوبي و بدي است.بين درستي و نادرستي،واقعيت و دروغ.
هيچ گاه چون امروز سرنوشت آدميان اين چنين تنگاتنگ به هم متصل نبوده است.چندان که بدبختي هرکس ،بدبختي همه است.سقوط يک نفر سقوط هزاران موجود ديگر را در بر دارد و در عين حال همه از سکوت خفه شده اند و قادر نيستند چند کلمه با هم رد و بدل کنند.
ابزاري که براي رها شدن از سکوت به ما عرضه شده دروغين است.به ما القا مي شود که با خودخواهي در مقابل نااميدي از خود دفاع کنيم.اما خودخواهي هرگز هيج نوميدي را چاره نبوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر