...آيا به ياد مي آوري چگونه غنچه ها را پيش از آن که بشکفد نوازش مي کردي؟چگونه از چيدن من لذت مي بردي؟چگونه عطر مرا به مشام جان مي نيوشيدي؟و از وجود من تغذيه مي کردي؟بعد ترکم کردي و مرا به بهاي رستگاري روحت فروختي.شگفتا از اين بي وفايي،چه گناهي،اورل عزيز.نه،من به خدايي که زندگي زني را به باد دهد تا روح مردي را رستگار کند ايمان ندارم.
-زندگي کوتاه است-نامه اي به قديس اوگوستين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر