۱۳۸۱ شهریور ۱۶, شنبه

سکوت (۱)

سکوت را از کودکي پشت ميز،در مقابل والدين مان که با کلماتي کهنه و حزن آلود و سنگين براي مان صحبت مي کردند شروع کرده ايم.ما ساکت بوديم.ساکت بوده ايم،به خاطر اعتراض و از سر خشم.ساکت بوده ايم تا به آنها بفهمانيم که کلمات سنگين آنان ديگر به درد ما نمي خورد.ما کلمات ديگري در کيسه داشتيم.ساکت بوديم،لبريز از اعتماد به کلمات تازه خودمان.آن کلمات تازه را بايد خرج کساني مي کرديم که آنها را مي فهميدند.از سکوتمان سرشار بوديم.اکنون از آن شرمساريم و اندوهگين و کم ارزشي آن را مي فهميم.از آن هرگز رها نشده ايم.
آن کلمات سنگين کهنه که به کار والدين مان مي آمدند،سکه هاي غير رايجند و هيچ کس قبولشان ندارد و کلمات نو را متوجه شديم که ارزشي ندارند و هيچ چيز با آنها نمي شود خريد.به درد برقراري ارتباط نمي خورند.سست و سرد و بي حاصلند.به درد نوشتن کتاب،براي وابسته نگاه داشتن شخص عزيزي به خودمان و نجات يک دوست نمي خورند.

هیچ نظری موجود نیست: