۱۳۸۱ شهریور ۱۰, یکشنبه



جاي قبرم را انتخاب کرده ام
کجاست؟
از اينجا دور نيست.روي تپه ،کنار يک درخت،لب يک درياچه.خيلي آرام است.براي فکر کردن جاي خوبيه
خيال دارين اونجا هم فکر کنين؟
نه!خيال دارم اونجا بميرم
خنديد.من هم خنديدم
مي آيي ديدنم؟
ديدن؟
بيا حرف بزنيم.مثلا سه شنبه ها.تو هميشه سه شنبه ها مي آيي
ما اهل سه شنبه هستيم
آره اهل سه شنبه.پس مي آيي حرف بزنيم؟
خيلي به سرعت داشت ضعيف مي شد
گفت:منو نگاه کن.مي آيي سر قبرم؟از مشکلاتت برايم مي گي؟
مشکلاتم؟
آره
شما هم جواب مي دين؟
من هر چي بتونم جواب مي دم.مگر تا به حال غير از اين بوده؟
قبرش را مجسم کردم.روي تپه.کنار درياچه.يک تکه زمين سه متري که آنجا دفنش مي کنند.رويش را با خاک مي پوشانند و سنگي رويش مي گذارند.شايد چند هفته ديگه،شايد چند روز ديگه خودم را مي بينم که آنجا تنها نشسته ام.دست روي زانو گذاشته ام و به فضاي خالي خيره شده ام.
گفتم:ولي فرق دارد.من که نمي توانم صداي شما را بشنوم.
آه،صدا..
چشمهايش را بست و با خنده گفت:اصلا مي دوني چيه؟بعد از مردنم،تو حرف بزن
من گوش مي کنم.


-سه شنبه ها با موري

هیچ نظری موجود نیست: