۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

باید آوازمان را بخوانیم

باید آواز مان را بخوانیم،

باید آوازی از ما در این بیکرانه بماند؛

باید آوازمان را بخوانیم

تا برای کسانی که از راهِ دیگر

به این وادی درد خواهند افتاد

از کسانی که بودند و رفتند

آوازشان، مثل یک سنگواره

در سکوتِ فضا جاودانه بماند؛

باید آوازمان را بخوانیم

تا که از ما،

خدا،

آفرینش،

همین یک نشانه بماند!

باید آوازمان را بخوانیم...

منفجر نشی یارو

این روزها

به ندرت که می شوم

حتی سیگار

پیدایم نمی کند ،

از پک زدن به شهر

سرفه ام می گیرد

و نه تله کابین هوایی ام می کند

نه توپ های رنگارنگ .

حرف دیگری هست؟

از آخرین آدرنالین

سال ها می گذرد

ترافیک راه های عصبی

سبک تر شده

و کارگاه تنفس

تا اطلاع ثانوی

نیمه تعطیل است!

این روزها

دربه در دنبال نارنجک می گردم

و جهان را گوش نمی دهم

که مدام می گوید :

منفجر نشی یارو!

۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

در گل فروشى

مردى به گل فروشى مى رود
و گل مى خرد
دختر گل فروش گل را مى پيچد
مرد دست در جيب مى كند
تا پول درآورد
و به گل فروش دهد
اما در همان وقت
ناگهان
دست بر قلبش مى گذارد
و به زمين مى افتد
همين كه مى افتد
سكه اى به زمين مى غلتد
و بعد گل به زمين مى افتد
هم زمان با مرد
هم زمان با پول
دختر گل فروش برجا مى ماند
با سكه اى كه بر زمين مى غلتد
با گلى كه تباه مى شود
با مردى كه جان مى دهد
قطعا اين ماجرا خيلى غم انگيز است
و دختر گل فروش
بايد كارى كند
ولى نمى داند چه كند
نمى داند
از كجا شروع كند
كارهاى زيادى مى شود كرد
با مردى كه جان مى دهد
با گلى كه تباه مى شود
با سكه اى كه بر زمين مى غلتد
و باز نمى ايستد ار غلتيدن

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

...


The Really Big Deal, isn’t just loving someone, but getting them

ترانه ى ماه مِه


خر و شاه و من
فردا تلف مى شوند
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى

انگشت گچى
بر سنگ لوح روزها
نام ما را نقش مى زند
و باد در درختان سپيدار
ما را مى خواند
خر ، شاه ، مرد

آفتابى از كهنه ى سياه
نام ما ديگر از ميان رفته
آب خنك علف زارها

شن شن زارها
گل سرخ ِ بوته ى سرخ ِ گل
راه ِ دراز شاگردان مدرسه

خر و شاه و من
فردا تلف مى شويم
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى
در ماه مِه

زندگى گيلاس است
مرگ هسته ى گيلاس است
عشق درخت گيلاس است

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

دلدادگان خیانت پیشه

چراغ از من بود و
نور از تو
فتیله را که فروخت ؟

آدم‌هاى‌ مشهور

عاقبت

دیگر قدیس نمی‌خواهم

بروید آدم شوید

۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

بگو آره بگو نه



Just be quiet, say nothing, and if you can't say 'yes,' don't say 'no,' say 'later.'
Is this why people say 'maybe' when they mean 'yes,' but hope you'll think it's 'no' when all they really mean is, Please, just ask me once more, and once more after that

Feelings





Right now you may not want to feel anything. Perhaps you never wished to feel anything. And perhaps it's not with me that you'll want to speak about these things. But feel something you did



۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه

لحظه

لحظاتى فرا مى رسد كه انسان نمى خواهد ديگر از درون خودش خبردار شود زيرا مى ترسد كه پس از روبه رو شدن با آن ديگر جرات زندگى كردن را نداشته باشد