زبان،
عشق نمی داند/ نمی فهمد زبان: روز می کوبد/ شب می کوبد/ کلمه می زند/ جمله
می بافد./صبح می گیراند با فرض هایش/ غروب می دواند/ دست می زند، پا می
زند./ زبان، عشق نمی داند/ بند می زند،/ نگاهت می کنم.
مجتبی ویسی
این روزها
به ندرت که می شوم
حتی سیگار
پیدایم نمی کند ،
از پک زدن به شهر
سرفه ام می گیرد
و نه تله کابین هوایی ام می کند
نه توپ های رنگارنگ .
حرف دیگری هست؟
از آخرین آدرنالین
سال ها می گذرد
ترافیک راه های عصبی
سبک تر شده
و کارگاه تنفس
تا اطلاع ثانوی
نیمه تعطیل است!
این روزها
دربه در دنبال نارنجک می گردم
و جهان را گوش نمی دهم
که مدام می گوید :