‏نمایش پست‌ها با برچسب مجتبی ویسی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مجتبی ویسی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

زبان، عشق نمی داند/ نمی فهمد زبان: روز می کوبد/ شب می کوبد/ کلمه می زند/ جمله می بافد./صبح می گیراند با فرض هایش/ غروب می دواند/ دست می زند، پا می زند./ زبان، عشق نمی داند/ بند می زند،/ نگاهت می کنم.

مجتبی ویسی

۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه


باری 
هستیم به نسبت
پاییز هم که بیاید
ماییم و برگ‌ها
کوچه های کمابیش
خانه های به تدریج


مجتبی ویسی

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

منفجر نشی یارو

این روزها

به ندرت که می شوم

حتی سیگار

پیدایم نمی کند ،

از پک زدن به شهر

سرفه ام می گیرد

و نه تله کابین هوایی ام می کند

نه توپ های رنگارنگ .

حرف دیگری هست؟

از آخرین آدرنالین

سال ها می گذرد

ترافیک راه های عصبی

سبک تر شده

و کارگاه تنفس

تا اطلاع ثانوی

نیمه تعطیل است!

این روزها

دربه در دنبال نارنجک می گردم

و جهان را گوش نمی دهم

که مدام می گوید :

منفجر نشی یارو!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

نمی فهمد


زبان، عشق نمى داند

نمى فهمد زبان

سنبه مى زند چكش.

روز تا شب و روز

مى كوبند

مى دوانند غروب

فرض مى شويم جمله

عشق مى زنيم شمشير

فرض مى كنيم فردا.

چاپلوس اگر نشود

نشود فاش كسى...

نشوى جمله

نگاهت مى كنم

زبان نمى فهمد.


۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه

بحث بر سر تو نیست

حالا تو

تاریخی از نگاه هستی

دورنمایی از تن

وشعرها

بی تو هم

فرود می آید .

می دانی

ماه هم نمی داند

آسمان را در دو ضرب کرده ام

و شب

تا دلت بخواهد ستاره دارم،

آن وقت

سپیده که می زند

منظومه ای از غیاب شکل می گیرد