‏نمایش پست‌ها با برچسب عباس صفاری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب عباس صفاری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ اسفند ۲۸, دوشنبه

می‌دانستم عاقبت
تاویل‌های پرت و پلائی
که بر آثار من نوشته‌اند
کار دستتان خواهد داد
همه‌اش تقصیر آن میبدی است
باید به جائی می‌فرستادمش
که دسترسی به قلم و کاغذ نداشته باشد
شما زبان بسته‌ها را هم
خبر دارم از راه
او به در کرده است
به اسم عبادت من یک عمر
خودتان را عذاب داده‌اید
مرا هم پاک گیج کرده‌اید
دو سه روز است
کتاب‌های نازل کرده‌ام را ورق می‌زنم
یادداشت‌های روزانه
و کلمات قصارم را می‌گردم
و هر چه فکر می‌کنم
یادم نمی‌آید جائی نوشته یا گفته باشم
که زن و مرد رانده از بهشت
در تبعیدگاه خاکی‌شان نیز
باید از هم بپرهیزند

دیگر قدیس نمی‌خواهم
بروید آدم شوید

خطاب پروردگار به سن آگوستین و شیخ صنعان -- عباس صفاری

۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه

۱۳۹۳ شهریور ۳۱, دوشنبه

دو سه روز است
کتاب‌های نازل کرده‌ام را ورق می‌زنم
یادداشت‌های روزانه
و کلمات قصارم را می‌گردم
و هر چه فکر می‌کنم
یادم نمی‌آید جائی نوشته یا گفته باشم
که زن و مرد رانده از بهشت
در تبعیدگاه خاکی‌شان نیز

باید از هم بپرهیزند

عباس صفاری -- خطاب پروردگار به سن آگوستین و شیخ صنعان

۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه

کرآباد

صداى ما را خير

كسى نمى شنود

كسى نخواهد شنيد

آنقدر نشنيدند كه گاهى

فكر مى كنم زير آسمان خدا

كسى كر نيست

مائيم كه خفه خون گرفته ايم:

تنديس هاى بى آزارى زير باران

در يك ميدان قديمى

و صدايمان

التماس مادران پلازاست*

كه فقط كبوتران را دورمان جمع مى كند.


يك شيشه ى ضد گلوله

مابين تازه عروس و شوهرش

دو صندلى اسقاط

و دو گوشى سياه تلفن

ليز و سرد

مثل دو ماهى مرده

دل تنگت حالا

هرچه مى خواهد بگو!

نه

تنابنده اى نمى شنود

No one, no body, no soul

صدايى كه پوست است و استخوان

و خارج نشدن از دهان

يك گله شعار و كلمات قصار

از رويش مى گذرند

و بر سرش انگار

يك كاميون آجر فشارى

خالى كرده باشند.


*مادرانى كه از زمان جنگ كثيف آرژانتين هر يكشنبه با عكس فرزندان گمشده ى خود در ميادين تجمع مى كنند.

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

راه خانه

این همه چراغ
به چه می ارزد
وقتی مرزهای باورمان
مانند حصار حرفی که نمی زنیم
دور و نفوذناپذیر است.

این چراغهای بی پایان
فقط سایه های کمرنگ ما را
از روشنایی دور دست
تحویل می گیرند
تاریک و باریکمان می کنند
و به چراغی دیگر
تحویلمان می دهند.

این باران نم نم
به چه می ارزد
وقتی رهگذران
دست های بی صدایشان را
انگار برای ابد
در جیب بارانی شان
حبس کرده اند
و نیمرخ خیس زنان
در نور قصابی شده‌ی ویترین ها
هیچ شباهتی به نیمه‌ی روشن ماه ندارد.

ما از کنار نرده هایی
که نقش کم رنگمان را
هاشور می زنند
راه می رویم
براده های تیز باران
در پوست نمناکمان
فرو می نشیند
و زیگزاگ ذهن گریزانمان
در تراکم این همه رنگ تاریک
راه خانه را
طولانی تر می کند.


۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

حسرت


چترهای ما
عطر بارانهای
بسیاری را
در خود پنهان
کرده اند
اما
همواره
حسرت
رگباری را
به دل دارند،
که در
پیراهن های نازک تابستانی
غافلگیرمان
می کند


۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

شش در چهار/سه... دکتر نورمن ویلیامز

نسکافه را به قهوه
ترجیح می دهد
و حتا وقت ندارد
به یک آنفولانزای ساده مبتلا شود
آن وقت تو مانده ای
که چرا نیم نگاهی
خرج آرایش جدید موهایت نمی کند

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

مجنون

ما این راه را با هم آمده ایم
و جز منزل آخر
که قسمت کردنی نیست
با هم خواهیم رفت
حالا اگر جنونی در کار باشد
یقین داشته باش تو نیز
پنجاه پنجاه
از آن سهم خواهی برد.
من بدون تو
دیوانه نخواهم شد.

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

گیرنده مرده است

روزها در پیش پایت
باد هوا بودند
که به هر چه بادا باد
شوتشان می کردی
و شب همیشه
غلام حلقه به گوشت بود

مثل مرده ای که هزار سال پیش
به خاک سپرده باشند
می دانستی اجل در راه
و سر را هر چه پر باد
بی هیچ سماجتی باید فرو گذاشت
حالا بر تخته سنگ
بالشت ابری بیمارستان
یا دامن گلدار همسرت فرقی نمی کند

می گفتی برف بر گلبرگ هم که بنشیند
بوی الرحمان می دهد
بی شک خنده ات می گرفت
اگر می دانستی
از آن روزهای بادا باد
به آدرس سابقت تک و توک
هنوز نامه می رسد
و با مهر <گیرنده مرده است> بر می گردد
انکار باورشان نمی شود
بی هیچ نقشه و توشه ای
سرت را گذاشته و مرده باشی
تو هم که دیگر
جان به جانت کنند خبر را
تکذیب نخواهی کرد.

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

عشق های بی فرجام















پاییز
فصل مناسبی است
جان می دهد برای عشق های بی فرجام
فقط کافی است
پنجره ای باشد
و خیالی آسوده تر از
چرخ فلکی در باران