صداى ما را خير
كسى نمى شنود
كسى نخواهد شنيد
آنقدر نشنيدند كه گاهى
فكر مى كنم زير آسمان خدا
كسى كر نيست
مائيم كه خفه خون گرفته ايم:
تنديس هاى بى آزارى زير باران
در يك ميدان قديمى
و صدايمان
التماس مادران پلازاست*
كه فقط كبوتران را دورمان جمع مى كند.
يك شيشه ى ضد گلوله
مابين تازه عروس و شوهرش
دو صندلى اسقاط
و دو گوشى سياه تلفن
ليز و سرد
مثل دو ماهى مرده
دل تنگت حالا
هرچه مى خواهد بگو!
نه
تنابنده اى نمى شنود
No one, no body, no soul
صدايى كه پوست است و استخوان
و خارج نشدن از دهان
يك گله شعار و كلمات قصار
از رويش مى گذرند
و بر سرش انگار
يك كاميون آجر فشارى
خالى كرده باشند.
*مادرانى كه از زمان جنگ كثيف آرژانتين هر يكشنبه با عكس فرزندان گمشده ى خود در ميادين تجمع مى كنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر