۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

انار بانو و پسرهايش

با خودم مى‌گويم كه يك روز برمى‌گردم ـ يك روز خوب خوشبخت ـ خانه‌اى، باغكى، يا باغچه‌اى، رو به كوه و آفتاب مى‌خرم. انار ننه خانم را مى‌كارم و ميوه‌هايش را براى مردم اطراف مى‌فرستم. آن‌ها كه از انار محبت چشيده‌اند مى‌دانند كه با هم خواهر و برادرند و هر بار كه نگاهشان به هم مى‌افتد، حسى خوب در دلشان مى‌دود و روح آشفته‌شان براى آنى آرام مى‌گيرد و همه‌ى اين‌ها به يمن انار بانوى صد ساله‌اى‌ست كه زير درخت انارش خوابيده و خوابش آن چنان شيرين است كه هيچ كس دل بيدار كردن او را ندارد.

هیچ نظری موجود نیست: