یاران ناشناختهام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بیستاره ماند ...
احمد شاملو
۱۳۹۵ شهریور ۱۲, جمعه
یک مرد نیاز دارد در آن واحد دوست بدارد و بیزار باشد
با همان چشمی بخندد که با آن گریه میکند
سنگها را با همان دستانی جمع کند که پرتاب کرده بود
که در جنگ عشقبازی کند و در عشق… جنگ
بیزار باشد و ببخشد؛ به یاد بیاورد و ببخشد
برنامهریزی کند و گیج شود؛ بخورد و هضم کند
که تاریخ چیست؟
و سالهای سال به این کارش ادامه دهد
یهودا عمیخی ترجمه باهار افسری
۱۳۹۵ مرداد ۸, جمعه
چرا هیچكس به ما نگفته است كه زمین
مدام چیزی را از ما پس میگیرد
و ما فكر میكنیم كه زمان میگذرد
شاید زمین، آن سیارهای نیست كه ما در آن باید میزیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان میماند
و به این زندگی برنمیگردد
از دستهایمان بیرون رفتهایم
از چشمهایمان
و همهچیزِ این خاك را كاویدهایم
ما بههمراه آب و باد و خاك و آتش
تبعید این سیاره شدهایم
و اینجا
زیباترین جا برای تنهاییست
كسی در من همهچیز را خواب میبیند
شهرام شیدایی
۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه
این دنیا
مثل فیلمی ست
که از نیمه شروع شده
کسی می کشد
کسی کشته می شود
کسی می فروشد
کسی می خرد
کسی می رود
کسی می آید
رسول یونان
هستی من
پروانهای شده است
و دنبال گلی که نیست
پرواز میکند
بیژن جلالی
۱۳۹۵ تیر ۲۵, جمعه
مه صبحگاهی گفت
بغلم کن
زود
آفتاب دارد بالا می آید
علی باباچاهی
۱۳۹۵ تیر ۱۴, دوشنبه
بسیاری، عاشق
بسیاری، معشوق
عاشق و معشوق،
انگشت شماری
عباس کیارستمی
سیراب میشوم
از سراب
شما باور نکنید
عباس کیارستمی
۱۳۹۵ تیر ۷, دوشنبه
میدانم کسی در این اتاق نیست
و شهر خالی است
و همهی میدانهای این شهر خالی، خالیست
مارینه پطروسیان
۱۳۹۵ خرداد ۳۰, یکشنبه
ساده نیست
مشتت را به سینه بکوبی و قلبت
مثل یک تکه سنگ از گلویت بیفتد بیرون
و مثل توپ پرت شود وسط بازی بچه ها
آیدا عمیدی
۱۳۹۵ خرداد ۲۲, شنبه
اشک آن شب لبخند عشقم بود
۱۳۹۵ خرداد ۱۵, شنبه
از هزاران زنی که فردا
پیاده میشوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند