بهانهها
بهانههای الکی
نمایش پستها با برچسب
احمد شاملو
.
نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب
احمد شاملو
.
نمایش همه پستها
۱۳۹۵ دی ۲۵, شنبه
و اکنون
در آستانه ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا مناش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آن جا که تو ایستادهای
احمد شاملو
۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه
یاران ناشناختهام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بیستاره ماند
...
احمد شاملو
۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه
من در دورترین جای جهان ایستادهام
کنارِ تو
احمد شاملو
۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه
زندگى مىکنیم و یکدیگر را دوست مىداریم و نه مىدانیم زندگى چیست و نه مىدانیم روز چیست و نه مىدانیم عشق چیست.
ژاک پره ور ترجمه احمد شاملو
۱۳۸۸ شهریور ۳, سهشنبه
از نفرتی لبریز
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...
کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت
ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)