فقط از بلندی های خوش خلقی بی پایان است که می توانی در زیر پای خودت، ابدیت حماقت انسان را ببینی و به آن بخندی
جشن بی معنایی، میلان کوندرا
۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه
هر
پدیده ای در جهان (درخت، روز یا فنجان) تمام نشدنی است. این واژه های آنها
هستند که تمام شدنی و گنگ اند. واژه ها به جهان آسیب می رسانند. چیزی را از
آنها می گیرند و خودشان را به جای آنها می گذارند.
استیون میلهاوزر
۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه
وقتی
حرف می زد همیشه حس می کردم بین مجموعه ای از باغ و فواره و برکه ای از
گلاب گم شده ام. خنکای غریبی در کلامش موج می زد، مانند آنکه دور از آبشاری
ایستاده باشی و باد پشنگ آب را برایت بیاورد، مانند آنکه زیر درختی
خوابیده باشی و نسیم با بوسه ای بیدارت کند.
آخرین انار دنیا، بختیار
علی
۱۳۹۳ بهمن ۱۶, پنجشنبه
“چه فایده از اسمی که به خُود میبَندیم؛ وقتی پُشتِ آن کسِ دیگریم!”
بهرام بیضایی
۱۳۹۳ بهمن ۱۲, یکشنبه
گاه می اندیشم
خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر ِ مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالا زدنت را ،
ــ بی قید ــ
و تکان دادن ِ دستت که ،
ــ مهم نیست زیاد ــ
و تکان دادن ِ سر را که ،
ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟
ــ افسوس !
کاشکی می دیدم !
من به خود می گویم :
« چه کسی باور کرد
جنگل ِ جان ِ مرا
آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »
حمید مصدق
۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه
خستهام خیلی خسته به من جایی بدهید میخواهم بخوابم یک تخت خالی یک دنیای خالی یک قلب خالی…
سارا محمدی اردهالی
۱۳۹۳ بهمن ۵, یکشنبه
زندگى مىکنیم و یکدیگر را دوست مىداریم و نه مىدانیم زندگى چیست و نه مىدانیم روز چیست و نه مىدانیم عشق چیست.
ژاک پره ور ترجمه احمد شاملو
۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه
نه رفته ای
نه پیام آمدنی داده ای
خانه در تصرف بوی توست
تو نیستی و خانه در تصرف بوی توست
منوچهر آتشی
۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه
خانهات سرد است؟
خورشیدی در پاکت میگذارم و برایت پست میکنم
ستارهی کوچکی در کلمهای بگذار و به آسمانم روانه کن
بسیار تاریکم
منوچهر آتشی
۱۳۹۳ دی ۶, شنبه
صب زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش می آد
میرم و فوری درو وا می کنم
داد می زنم
آی نسیم سحری
یه دل پاره دارم چن می خری؟
عمران صلاحی
۱۳۹۳ دی ۴, پنجشنبه
چی گفتی؟ صدا درست نمیاد
و هیچی احمقانه تر از این نیست که آدم بخواهد توی تلفن به یک نفر بگوید دوستت دارم, و طرف بگوید چی گفتی؟ صدا نمیاد
ثریا در اغما -- اسماعیل فصیح
۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه
باری
هستیم به نسبت
پاییز هم که بیاید
ماییم و برگها
کوچه های کمابیش
خانه های به تدریج
مجتبی ویسی
۱۳۹۳ مهر ۱, سهشنبه
از
تهران به اهواز بر مى گردم، در راه سعى مى كنم كتاب در انتظار گودو را كه
از آن شب در ته كيفم مانده بخوانم اما فايده اى ندارد. براى من طرح و
داستان و معنايى ندارد يا نمى فهمم.
خيلى چيزها هست كه براى من اين
روزها طرح و معنايى ساده ندارد. مثل علامت هاى كيلومتر شمار جديد جاده كه
از بيرون قم زده اند: "كربلا ۱۲۵۰ كيلومتر" بعد "كربلا ۱۲۴۰ كيلومتر" و ...
و كربلا ۳۲۵ كيلومتر بيرون از مرز ميهن اسلامى است.