وقتی
حرف می زد همیشه حس می کردم بین مجموعه ای از باغ و فواره و برکه ای از
گلاب گم شده ام. خنکای غریبی در کلامش موج می زد، مانند آنکه دور از آبشاری
ایستاده باشی و باد پشنگ آب را برایت بیاورد، مانند آنکه زیر درختی
خوابیده باشی و نسیم با بوسه ای بیدارت کند.
آخرین انار دنیا، بختیار
علی