۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه


وقتی پدر سر حال بود
در باغ بزرگ مادربزرگ در اصفهان
با من و برادر کوچکم
قایم‌باشک بازی می‌کردیم 

ساکو بهتر از همه قایم می‌شد
پدر بدتر از همه و من
اصلاً دوست نداشتم قایم شوم 
امّا با هم بودیم و خوش می‌گذشت 

سال‌ها گذشتند و ما به بازی‌مان ادامه دادیم
یکی‌مان در انگلستان قایم شد، یکی‌مان در آمریکا
و پدر در ایران ماند و به شمردن ادامه داد 

بعد باز یکدیگر را یافتیم
و باز بازی کردیم
امّا حالا مشکلی وجود داشت
هرکس قایم می‌شد دیگر نمی‌شد پیدایش کرد 

آه، ارواح عزیزم
این برادر شماست، این فرزندتان است
که دیگر از شمردن خسته شده‌است
آماده باشید یا نه، دارم می‌آیم


لئوناردو آلیشان

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه


تو نیستی 
اما من برایت چای می ریزم 
دیروز هم 
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم 
دوست داری بخند 
دوست داری گریه کن 
و یا دوست داری 
مثل آینه مبهوت باش 
مبهوت من و دنیای کوچکم 
دیگر چه فرق می کند 
باشی یا نباشی 
من با تو زندگی می کنم 


رسول یونان

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه


سرود نواخته می شود
همه می ایستیم
لبخند می زنیم
سرود به پایان می رسد
اما هنوز ایستاده ایم
-صندلی ها را دزدیده اند
زمین را هم فروخته اند-
دیگر جایی برای نشستن نداریم...

واهه آرمن

آن چنان دلم گرفته است که...
گویی ضربان قلبم...چنگی به دل نمی زند


پرویز شاپور