۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

عکس

ايستاديم. عکس گرفتيم
زير باران ها و هلهله ها
عکس من نيفتاده است.
تو نيامده بودي
من سايه داشتم
در عکس، غايبم...

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

بداقبال

دوست دارم، دوست دارم ، دوستت دارم
نمی توانم به آغاز دریا برگردم
ونه یارای رفتن به پایان دریا را دارم. حرفی بزن!
دریا مرا تا کجا در تمنایت خواهد برد
و تا چند جانداران خرد در فریادت بیدار خواهند شد؟
مرا بدار تا خوراک کبک و میوهّ توت را در ستاره ّ زحل
بر آتشزنهّ زانوانت به دست آورم.

دوست دارم ، دوست دارم ، دوستت دارم
اما نمی خواهم بر موجهایت سفر کنم
مرا بگذار ، همان گونه که دریا صدفهایش را
بر کرانهّ تنهایی بی آغاز وامی گذارد.

عاشقی بد اقبالم
نه می توانم به سویت بیایم
و نه می توانم به خودم برگردم.

دلم بر من شوریده است.

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

سبز

جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست

من با توام

من با تو ام ای رفیق ! با تو
همراه تو پیش می نهم گام
در شادی تو شریک هستم
بر جام می تو می زنم جام
من با تو ام ای رفیق ! با تو

رنجی که تو برده ای ز غولان
بر چهر من است نقش بسته
زخمی که تو خورده ای ز دیوان
بنگر که به قلب من نشسته
تو یک نفری ... نه !‌ بیشماری
هر سو که نظر کنم ، تو هستی
یک جمع به هم گرفته پیوند
یک جبهه ی سخت بی شکستی
زردی ؟ نه !‌ سفید ؟ نه !‌ سیه ، نه
بالاتری از نژاد و از رنگ
تو هر کسی و ز هر کجایی
من با تو ، تو با منی هماهنگ

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

...

باران می خواهم

بی هیچ تحمل

هوا می خواهم

بی هیچ کتمان

در این هوای بارانی

تو را می خواهم

بی هیچ تحمل کتمان

۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

همه

بارانی می بارد ريز ريز
می باريم
ويترين ها، درختان،انسان ها
و صدای عبور اتوموبيل ها
و روزهای گذشته
و من
همه
با باران ريز می باريم


خواب






خواب رؤیای فراموشی هاست
خواب را دریابیم
که در آن دولت خاموشی هاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:

”گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است “

ای كاش سنگ بودم



بر هیچ چیز دل نمی سوزانم
زیرا که نه دیروزم سپری می شود
و نه فردایی در کار است
امروز نیز تکانی به خود نمی دهد
نه گامی به پیش،
نه گامی به پس
ای کاش سنگ بودم - می گویم - ای کاش
سنگی تا آب مرا جلا دهد
سبز شوم،
زرد شوم،
مرا روی تاقچه ای بگذارند
همچون تندیسی ...
یا طرحی از یک تندیس

ای کاش سنگ بودم
تا بر همه چیز دل بسوزانم

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

پنجره




پیوسته می‌اندیشی
پنجره را می‌نگری
و غم در چشم‌خانه‌ی توست
تو که مرا بیش‌تر از زندگی دوست داری؟
پارسال خودت گفتی

می‌خندی
در خنده‌ات، خنده‌ای نیست
آسمان را می‌نگری
به تندیس‌های ابرها
و من آسمان و جهانم، مگر نه؟
پارسال خودت گفتی...

ساعت پنج






حالِ هیچکس خوش نیست ساعتِ چهارِ صبح.
و شادباش باید گفت اگر
حالِ مورچه‌ها خوب باشد ساعتِ چهارِ صبح.
ما انتظار ساعتِ پنج را می‌کشیم،
حال اگر عمری باقی.