The Really Big Deal, isn’t just loving someone, but getting them
۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه
ترانه ى ماه مِه
خر و شاه و من
فردا تلف مى شوند
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى
انگشت گچى
بر سنگ لوح روزها
نام ما را نقش مى زند
و باد در درختان سپيدار
ما را مى خواند
خر ، شاه ، مرد
آفتابى از كهنه ى سياه
نام ما ديگر از ميان رفته
آب خنك علف زارها
شن شن زارها
گل سرخ ِ بوته ى سرخ ِ گل
راه ِ دراز شاگردان مدرسه
خر و شاه و من
فردا تلف مى شويم
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى
در ماه مِه
زندگى گيلاس است
مرگ هسته ى گيلاس است
عشق درخت گيلاس است
فردا تلف مى شوند
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى
انگشت گچى
بر سنگ لوح روزها
نام ما را نقش مى زند
و باد در درختان سپيدار
ما را مى خواند
خر ، شاه ، مرد
آفتابى از كهنه ى سياه
نام ما ديگر از ميان رفته
آب خنك علف زارها
شن شن زارها
گل سرخ ِ بوته ى سرخ ِ گل
راه ِ دراز شاگردان مدرسه
خر و شاه و من
فردا تلف مى شويم
خر از گرسنگى
شاه از دلتنگى
من از دلبستگى
در ماه مِه
زندگى گيلاس است
مرگ هسته ى گيلاس است
عشق درخت گيلاس است
۱۳۸۸ تیر ۱۶, سهشنبه
۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه
بگو آره بگو نه
Just be quiet, say nothing, and if you can't say 'yes,' don't say 'no,' say 'later.'
Is this why people say 'maybe' when they mean 'yes,' but hope you'll think it's 'no' when all they really mean is, Please, just ask me once more, and once more after that
Feelings
Right now you may not want to feel anything. Perhaps you never wished to feel anything. And perhaps it's not with me that you'll want to speak about these things. But feel something you did
۱۳۸۸ تیر ۱۰, چهارشنبه
لحظه
لحظاتى فرا مى رسد كه انسان نمى خواهد ديگر از درون خودش خبردار شود زيرا مى ترسد كه پس از روبه رو شدن با آن ديگر جرات زندگى كردن را نداشته باشد
۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه
انار بانو و پسرهايش
با خودم مىگويم كه يك روز برمىگردم ـ يك روز خوب خوشبخت ـ خانهاى، باغكى، يا باغچهاى، رو به كوه و آفتاب مىخرم. انار ننه خانم را مىكارم و ميوههايش را براى مردم اطراف مىفرستم. آنها كه از انار محبت چشيدهاند مىدانند كه با هم خواهر و برادرند و هر بار كه نگاهشان به هم مىافتد، حسى خوب در دلشان مىدود و روح آشفتهشان براى آنى آرام مىگيرد و همهى اينها به يمن انار بانوى صد سالهاىست كه زير درخت انارش خوابيده و خوابش آن چنان شيرين است كه هيچ كس دل بيدار كردن او را ندارد.
۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه
چارلی
Don't give yourselves to brutes, men who despise you, enslave you . . . who regiment your lives, tell you what to do, what to think and what to feel! Who drill you, diet you, treat you like cattle, use you as cannon fodder . . . You are not machines, you are not cattle, you are men
سفر به انتهای شب
The biggest defeat in every department of life is to forget, especially the things that have done you in, and to die without realizing how far people can go in the way of crumminess. When the grave lies open before us, let's not try to be witty, but on the other hand, let's not forget, but make it our business to record the worst of the human viciousness we've seen without changing one word. When that's done, we can curl up our toes and sink into the pit. That's work enough for a lifetime
۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه
از سفرنامه ى رضاشاه
همه چيز را مىشود اصلاح كرد. هر زمينى را مىشود اصلاح نمود. هركارخانهاى را مىتوان ايجاد كرد. هر مؤسسهاى را مىتوان بكار انداخت. اما چه بايد كرد با اين اخلاق و فسادى كه در اعماق قلب مردم ريشه دوانيده، و نسلاً بعد نسل براى آنها طبيعت ثانوى شده است؟
ساليان دراز و سنوات متمادى است كه روى نعش اين مملكت تاخت و تاز كردهاند. تمام سلولهاى حياتى آنرا غبار كرده، بههوا پراكندهاند و حالا، من گرفتار آن ذراتى هستم كه اگر بتوانم، بايد آنها را از هوا گرفته و به تركيب مجدد آنها بذل توجه نمايم. اين هاست آن افكارى كه تمام ايام تنهائى مرا بهخود مشغول، و يكساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال كرده است ...
هيچ چيز در اين مملكت درست نيست. همه چيز بايد درست شود. قرن ها اين مملكت را چه از حيث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنويات و ماديات خراب كردهاند. من مسئوليت يك اصلاح مهمى را، بر روى يك تل خرابه و ويرانه برعهده گرفتهام. اين كار شوخى نيست و سر من در حين تنهائى، گاهى در اثر فشار فكر در حال تركيدن است.
ساليان دراز و سنوات متمادى است كه روى نعش اين مملكت تاخت و تاز كردهاند. تمام سلولهاى حياتى آنرا غبار كرده، بههوا پراكندهاند و حالا، من گرفتار آن ذراتى هستم كه اگر بتوانم، بايد آنها را از هوا گرفته و به تركيب مجدد آنها بذل توجه نمايم. اين هاست آن افكارى كه تمام ايام تنهائى مرا بهخود مشغول، و يكساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال كرده است ...
هيچ چيز در اين مملكت درست نيست. همه چيز بايد درست شود. قرن ها اين مملكت را چه از حيث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنويات و ماديات خراب كردهاند. من مسئوليت يك اصلاح مهمى را، بر روى يك تل خرابه و ويرانه برعهده گرفتهام. اين كار شوخى نيست و سر من در حين تنهائى، گاهى در اثر فشار فكر در حال تركيدن است.
اشتراک در:
پستها (Atom)