چيزى نمانده
ماه
ميان سكوت فرو مىميرد
آسمان از ستاره تهى مىشود
چيزى نمانده
تو از خواب برخيزى
پرده پنجره رنگ ببازد
كوچه پر شود از گام و صدا و سايه
چيزى نمانده
سرم را كف دستم بگذارم...
چه بنويسم؟
چيزى نمانده از تو جدا شوم و
دلم پوكه فشنگى گردد
شليكشده
ماه
ميان سكوت فرو مىميرد
آسمان از ستاره تهى مىشود
چيزى نمانده
تو از خواب برخيزى
پرده پنجره رنگ ببازد
كوچه پر شود از گام و صدا و سايه
چيزى نمانده
سرم را كف دستم بگذارم...
چه بنويسم؟
چيزى نمانده از تو جدا شوم و
دلم پوكه فشنگى گردد
شليكشده