۱۳۸۱ آبان ۱۹, یکشنبه

امشب قرص هاي خواب آورم را نخوردم
تا مرگ به ناگاه مرا در نيابد
در لحظه غفلت
دزدانه

مي خواهم که هوشيار باشم
آنگاه که او مي رسد
بسان عاشقي که هجرانش
به طول انجاميد
تا با او اشک مبادله کنم
و بگويم
که زماني دراز در انتظارش بودم

آيا مي پنداري که باد
زني آواره است
که هر دري را مي زند
براي سقف و اجاق؟
آيا باران
رويايي خيس است؟
و آيا ستارگان
اثر انگشت مادربزرگ هاي زنده به گور من اند؟
آيا ماه عاشقي نوشونده است
که در انتهاي هر ماه ،شهريار،
کارد بر گلويش مي سايد؟
و آيا قلم
شمعي است که تا ابد
با خودش خلوت کرده است
و اشک هاي سوزانش
تا آخرين قطره
با آخرين سطر
يار است و مي پايد؟



جغد عاشق دهشت-غاده السمان

هیچ نظری موجود نیست: