۱۳۸۱ مرداد ۲۱, دوشنبه

وقتي صداقت تنها در کتابها معني مي يابد چگونه مي توانم باورت کنم.
نمي دانم آيا دوستي گناه است؟آيا زندگي گناه است؟آيا عاشق دريا بودن گلدانها را مي خشکاند؟آيا دوستي را دوست داشتن قانون طبيعت را عوض مي کند؟
و آيا براي زنده ماندن مگر نبايد دوستي را باور داشت؟مگر نبايد ياري کرد؟مگر نبايد مهربان بود؟
...پس چه بايد کرد؟
هيچ کس باور ندارد صداقت مرا .تورا و آنهايي را که دوستشان داري .
صداقت کلمه اي است که ساليان سال است در کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک کدورت و نفرت رنگ باخته است.
چه کسي مي خواهد به آن رنگ تازه اي بخشد؟
چه کسي مي خواهد تنهايي من و تو را باور کند؟ چه کسي؟
نمي دانم! و در تنهايي ام اي مهربان به تو مي انديشم....

هیچ نظری موجود نیست: