۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

به من نگو وقتی که رفتم صبور باش؛
به کسی که شنا نمی‌داند
نمی‌گویند در غرق‌شدن عجله نکن
بی صدا برو و در را پشت سرت ببند
تا من صدای آن پرنده را نشنوم
که نمی‌داند یک نفر با رفتنش
می‌تواند یک شهر را از سکنه خالی کند
تا تو به ایستگاه برسی
این خانه در سکوت غرق شده‌ است

مژگان عباسلو

۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

 این جهان جهان من نبود
این صدا صدای من نبود
ساز تو را لال کردند و گوش مرا پر
  بیرون از این اتاق همه چیز خریدارند
 قلب کهنه
عشق کهنه
حرف های تکراری
 بیهودگی آلات
خون ضایعات
اثاث زندگی خریدارند

روجا چمنکار

۱۳۹۴ دی ۲۸, دوشنبه

زبان، عشق نمی داند/ نمی فهمد زبان: روز می کوبد/ شب می کوبد/ کلمه می زند/ جمله می بافد./صبح می گیراند با فرض هایش/ غروب می دواند/ دست می زند، پا می زند./ زبان، عشق نمی داند/ بند می زند،/ نگاهت می کنم.

مجتبی ویسی

۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

تا کی باید یک زاویه دید تازه پیدا کنم
 برای نوشتن
 تا چشم هایم از حدقه دربیاید
و یک نما بگیرد از خدا
از بالا؟ 


              شعر ماهی صیدناشدنی، علی قنبری

۱۳۹۴ دی ۱۷, پنجشنبه

نیمی از مردم عاشق‌اند
نیم دیگر، بیزار
و جای من کجاست در میان این دو نیمه‌هایِ جور 

یهودا عمیخی ترجمه باهار افسری 

۱۳۹۴ دی ۱۵, سه‌شنبه

باد آمد، باد آمد
از دریا، ابر آورد
گل‌ها را با خود برد
آن‌ها را پرپر كرد
برگ افتاد از شاخه
سبزی را زردی برد
پروانه رفت از باغ
گرما را سردی برد
گنجشكان، بی‌آواز در لانه می‌مانند
بچه‌ها آواز خوشبختی می‌خوانند

محمود کیانوش

۱۳۹۴ دی ۹, چهارشنبه

برای احمق هایی که کم نیستند :

دو سر طناب را گرفته بودیم و
می کشیدیم آن را

خنده دار بود
اما
نمی خندیدیم

هر کدام
در این بازی نفس گیر
دیگری را به زور
به خانه ی خود می کشاندیم و
تمام می شد
جنگ

واهه آرمن

۱۳۹۴ آذر ۹, دوشنبه

۱۳۹۴ آذر ۲, دوشنبه

اين روزها همه قافيه را باخته‌ايم
خاك‌‌ها مين می‌زايند
شراب‌ها مزّه شاش می‌دهند
گرگ‌ها به پاسبانی گله نشسته‌اند
و آنكه آن بالا خوابش برده
قاعده‌ها را از ياد برده است

الیاس علوی 

۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

کتاب‌ها 
روی هم
تفاله‌های چای
در گلدان کنج ایوان
و ته سیگارها
در فنجان
من
 روی
پاهایم

هر روز
انبار می‌شویم 


حسین علی اکبری