بر هیچ چیز دل نمی سوزانم
زیرا که نه دیروزم سپری می شود
و نه فردایی در کار است
امروز نیز تکانی به خود نمی دهد
نه گامی به پیش،
نه گامی به پس
ای کاش سنگ بودم - می گویم - ای کاش
سنگی تا آب مرا جلا دهد
سبز شوم،
زرد شوم،
مرا روی تاقچه ای بگذارند
همچون تندیسی ...
یا طرحی از یک تندیس
الو! مامان؟ مامان! پسرت مریض شده ! پسرت بهترین مریضی دنیا را گرفته مامان! قلب پسرت گُر گرفته مامان! بگو به خواهرها به لودا به اولگا بگو پسرت برادرشان در به در شده هر کلامی می جهد بیرون از دهان سوخته اش رانده است و مطرود حتی هر شو خی اش مطرود است و رانده دهان سوخته پسرت روسپی خانه ی آتش گرفته یی است قی می کند روسپیان برهنه اش
به تو یک فکر خوب بدهم . چون نوشته می شود شاید اثر کند : سعی داشته باش در قلب کسی که با او زندگی می کنی یادگارهایی بگذاری که در ایام پیری ، موقعی که خواهی نخواهی شکسته و ناتوان می شوی ، آن یادگارها مانع از این باشند که آن آدم از تو دور بشود.