۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

فراموشی












هنوز دیروزها

پرسه می زنند این پیرامون
فراموشی می آید پاورچین
خیمه اش را بر پا می کند خاکستری
و هر بار آتش می گیرد چادرش
از شعله سبز یک یاد


۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه










من از وقتی تو نوشته هايم را می خوانی مي نويسم.
از وقتی اولين نامه را نوشتم، نامه ای که نمی دانستم مفهومش چيست.
نامه ای که معنايش را تنها در چشمان تو می يافت
من هيچگاه بيش از سه جمله اول اين نامه
چيزی ننوشته ام:
هيچ باوری نداشتن، منتظر چيزی نبودن، اميد داشتن به آن که روزی اتفاقی
بيفتد

کلمه ها از زندگي ما عقب هستند
تو هميشه از آن چه من از تو انتظار داشتم جلوتر بودی
تو هميشه غير منتظره بودی

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

نقطه





یک روز بد
یک روز تلخ
تمام می شود
می توانم نقطه ی این روز بد را با خوابی آرام بگذارم
و حالا چه قدر تلخ تر است
خوابیدن در بستری که بوی تو را می دهد
اما تو را ندارد
این نقطه نه برای امشب گذاشته می شود
نه برای شب های دیگر
تا شب عید که ملافه ها در آفتاب باد بخورند می ماند
تا بوی تو از ملافه هایی که با بویت گل دادند پاک شود
پس
این روز بد
این روز تلخ
تا عید تمام نمی شود
و سر نوشت این نقطه هم
مثل سر نوشت من مبهم خواهد ماند

عشق های بی فرجام















پاییز
فصل مناسبی است
جان می دهد برای عشق های بی فرجام
فقط کافی است
پنجره ای باشد
و خیالی آسوده تر از
چرخ فلکی در باران

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

سقوط




اگر تو هم عاشق بودی
نمی دانستی
چرا نشسته ای؟
چرا برخاسته ای؟
عزم کجا کرده ای؟
اگر تو هم عاشق بودی
نمی دانستی که از انتهای کدامين خط به پايين سقوط می کنی

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه






اکنون
رفتار زندگی از یادم رفته است
اکنون
درست یادم نیست کودکان چه شکلی دارند
زنجره ها زنگ صداشان را از کجا می آورند
زنگوله های خوشه پروین،بر گردن چه اسب سیاهی آویزان است
من شکل آه را هم.
از یاد برده ام

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه





ساحل،حضور ما را می خواند

دریا،سرود شاد علف ها را

در جشن شادمانه ی دریا
ای کاش آب بودم



رنگ ها






سئوال را سبز بنویس

تعجب را نارنجی

غم را خاکستری

فراغت را زرد

زندگی را هفت بار بنویس

و هر بار به یک رنگ

آزادی را هرگونه که خواستی

پیروزی را نخست ارغوانی

و آنگاه بنفش

عشق را اول به رنگ گل لبخند

آخر به رنگ گل زخم



...و مرگ را قهوه ای بنویس

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه








عشقت را چه می کنی؟
اگر دوستم داشته باشد منتطرم می ماند
خسته می شوی
خسته خواهم شد
گرسنه می مانی
می دانم
ممکن است بمیری
برای مردن آماده ام
پس می روی؟
باید بروم!

۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه