۱۳۸۱ شهریور ۱۴, پنجشنبه

باراني مي بارد ريز ريز
مي باريم
ويترين ها،درختان،انسان ها
و صداي عبور اتوموبيل ها
و روزهاي گذشته
و من
همه
با باران ريز مي باريم


-حکمت
A kiss is a terrible things to waste
براي زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد،قلبي که دوستش بدارند
قلبي که هديه کند،قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد،قلبي که جواب بگويد

۱۳۸۱ شهریور ۱۳, چهارشنبه

مرد: تو کي هستي؟
زن:من؟
مرد:ما همديگرو مي شناسيم؟
زن:نه لزوما
مرد:اينجا خونه ي توئه؟
زن:نه خونه ي توئه
مرد:شوخي مي کني؟
زن:نه بابا ما خونه ي توييم
مرد:امکان نداره
زن:به هر حال تو بودي که کليد داشتي
مرد:و ما اينجا چه غلطي مي کرديم؟
زن:نمي دونم
مرد:اتفاقي هم افتاد؟
زن:اطو داري؟
مرد:چي؟
زن:پرسيدم اطو داري؟
مرد:مي پرسه اطو داري؟اين ديگه آخرشه.يا اين خله يا من دارم خواب مي بينم.
مرد:خوابم يا بيدار؟
زن:خوابي
مرد:آه..
زن:چيه؟
مرد:سرم..هنوز زنده اي؟
زن:به نظر نمي رسه
مرد:راست مي گي.بين ما اتفاقي هم افتاد؟
زن:تو هيچي يادت نيست؟

داستان خرس پاندا به روايت يک ساکسيفونيست که دوست دختري در فرانکفورت دارد-ماتئي ويسني يک

۱۳۸۱ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

براي از دست دادن چيزي بايد اول صاحب آن بود.ما هيچ وقت در اين زندگي صاحب چيزي نيستيم و هيچ وقت چيزي را از دست نمي دهيم.در اين زندگي فقط بايد آواز خواند،بايد با غبار روان هاي عاشق مان از ته گلو ،از ته دل، از ته مغز، از ته قلب ،از ته روح آواز بخوانيم.

۱۳۸۱ شهریور ۱۱, دوشنبه

...آيا به ياد مي آوري چگونه غنچه ها را پيش از آن که بشکفد نوازش مي کردي؟چگونه از چيدن من لذت مي بردي؟چگونه عطر مرا به مشام جان مي نيوشيدي؟و از وجود من تغذيه مي کردي؟بعد ترکم کردي و مرا به بهاي رستگاري روحت فروختي.شگفتا از اين بي وفايي،چه گناهي،اورل عزيز.نه،من به خدايي که زندگي زني را به باد دهد تا روح مردي را رستگار کند ايمان ندارم.


-زندگي کوتاه است-نامه اي به قديس اوگوستين

۱۳۸۱ شهریور ۱۰, یکشنبه



جاي قبرم را انتخاب کرده ام
کجاست؟
از اينجا دور نيست.روي تپه ،کنار يک درخت،لب يک درياچه.خيلي آرام است.براي فکر کردن جاي خوبيه
خيال دارين اونجا هم فکر کنين؟
نه!خيال دارم اونجا بميرم
خنديد.من هم خنديدم
مي آيي ديدنم؟
ديدن؟
بيا حرف بزنيم.مثلا سه شنبه ها.تو هميشه سه شنبه ها مي آيي
ما اهل سه شنبه هستيم
آره اهل سه شنبه.پس مي آيي حرف بزنيم؟
خيلي به سرعت داشت ضعيف مي شد
گفت:منو نگاه کن.مي آيي سر قبرم؟از مشکلاتت برايم مي گي؟
مشکلاتم؟
آره
شما هم جواب مي دين؟
من هر چي بتونم جواب مي دم.مگر تا به حال غير از اين بوده؟
قبرش را مجسم کردم.روي تپه.کنار درياچه.يک تکه زمين سه متري که آنجا دفنش مي کنند.رويش را با خاک مي پوشانند و سنگي رويش مي گذارند.شايد چند هفته ديگه،شايد چند روز ديگه خودم را مي بينم که آنجا تنها نشسته ام.دست روي زانو گذاشته ام و به فضاي خالي خيره شده ام.
گفتم:ولي فرق دارد.من که نمي توانم صداي شما را بشنوم.
آه،صدا..
چشمهايش را بست و با خنده گفت:اصلا مي دوني چيه؟بعد از مردنم،تو حرف بزن
من گوش مي کنم.


-سه شنبه ها با موري

در خواب هستم
فرش سپيدي زير پايم گسترده
اميد کنار من نشسته
سخن از عشق مي گويد

از خواب برمي خيزم
زير پايم فرشي نيست
اميد رفته
عشق را هم با خود برده

۱۳۸۱ شهریور ۸, جمعه

we are dreaming of tomorrow,and tomorrow isnt coming
we are dreaming of glory that we dont really want
we are dreaming of a new day when the new day's here already
we are running from the battle when its one that must be fought
and still we sleep
we are listening for calling but
never really heeding
hoping for the future when the future's only plans
dreaming of wisdom that we are dodging daily
praying for a savior when salvation's in our hands
and still we sleep
and still we pray
and still we fear
and still we sleep

ما در روياي فرا رسيدن فرداييم و فردا نمي آيد
ما در روياي شکوه و افتخاري غوطه وريم که خود نمي خواهيمش
خواب روزي نو را مي بينيم غافل از اينکه همين امروز است آن
ما رويگردان از رزميم آن دم که بايد در آن قدم بگذاريم
و ما همچنان در خوابيم
ما ندا را مي شنويم اما به آن وقعي نمي نهيم
اميد بر آينده بسته ايم آينده هم تنها نقشي است بر آب
در آرزوي خردي هستيم که همواره از آن سرباز زده ايم
ظهور منجي را به نيايش ايستاده ايم
اما نجات دهنده خودمان هستيم

و ما همچنان در خوابيم
و ما همچنان در خوابيم
و همچنان در نيايشيم
و همچنان هراسناکيم
و ما همچنان در خوابيم

۱۳۸۱ شهریور ۷, پنجشنبه

دوست داری بخند
دوست داری گريه کن
و يا دوست داری مثل آيينه مبهوت باش
مبهوت من در دنيای کوچکم
ديگر چه فرق می کند
باشی يا نباشی
من با تو زندگی می کنم


--رسول يونان

۱۳۸۱ شهریور ۶, چهارشنبه


i carry your heart with me(i carry it in
my heart)i am never without it(anywhere
i go you go,my dear; and whatever is done
by only me is your doing,my darling)
i fear
no fate(for you are my fate,my sweet)i want
no world(for beautiful you are my world,my true)
and it's you are whatever a moon has always meant
and whatever a sun will always sing is you

here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life;which grows
higher than the soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart

i carry your heart(i carry it in my heart)


(e e cummings)
اگر اندک اندک دوستم نداشته باشي
من نيز تو را از دل مي برم اندک اندک
اگر يکباره فراموشم کني
در پي من نگرد
زيرا پيش از تو فراموشت کرده ام
اما
اگر روزي
ساعتي
احساس مي کني که حلاوت جاوداني ات را
براي من ساخته اند
اگر روزي گلي
بر لبانت برويد در جستجوي من
آه عشق من،زيباي خود من
در من تمامي شعله ها زبانه خواهد کشيد
زيرا در درونم نه چيزي فسرده است و نه چيزي خاموش شده
عشق من حيات از عشق تو مي گيرد محبوبم
و تا روزي که تو زنده اي در دستان تو خواهد بود
بي اينکه از عشق تو جدا شود

if little by little you stop loving me
I shall stop loving you little by little

If suddenly
you forget me
do not look for me
for I shall already have forgotten you


But
if each day
each hour
you feel that you are destined for me
with implacable sweetness
if each day a flower
climbs up to your lips to seek me
ah my love, ah my own
in me all that fire is repeated
in me nothing is extinguished or forgotten
my love feeds on your love, beloved
and as long as you live it will be in your arms
without leaving mine

- نرودا

۱۳۸۱ شهریور ۵, سه‌شنبه

والنتين: ميشل...من کار احمقانه اي ديشب کردم
ميشل:چي؟
والنتين: من تمام شب رو با ژاکت تو خوابيدم.مي خواستم با تو باشم.



والنتين:شما سگو نمي خوايد؟
قاضي:من هيچي نمي خوام.
والنتين:پس ديگه نفس نکشيد.
قاضي:ايده خوبيه.


قاضي:امروز روز تولد منه
والنتين:نمي دونستم..من آرزوي...من چي بايد براي شما آرزو کنم؟



والنتين:بهم بگو ميشل...دوستم داري؟
ميشل:اينطور فکر مي کنم
والنتين:تو دوستم داري يا اينطور فکر مي کني؟
ميشل:جفتش يکيه
والنتين:نه
ميشل:من چشم به راه ديدنتم
والنتين:بعدا مي بينمت


والنتين:چرا با من آشنا نشديد؟
قاضي:چون شما ديگه وجود نداشتيد


قرمز-کريستف کيشلوفسکي