وقتی پدر سر حال بود
در باغ بزرگ مادربزرگ در اصفهان
با من و برادر کوچکم
قایمباشک بازی میکردیم
ساکو بهتر از همه قایم میشد
پدر بدتر از همه و من
اصلاً دوست نداشتم قایم شوم
امّا با هم بودیم و خوش میگذشت
سالها گذشتند و ما به بازیمان ادامه دادیم
یکیمان در انگلستان قایم شد، یکیمان در آمریکا
و پدر در ایران ماند و به شمردن ادامه داد
بعد باز یکدیگر را یافتیم
و باز بازی کردیم
امّا حالا مشکلی وجود داشت
هرکس قایم میشد دیگر نمیشد پیدایش کرد
آه، ارواح عزیزم
این برادر شماست، این فرزندتان است
که دیگر از شمردن خسته شدهاست
آماده باشید یا نه، دارم میآیم
لئوناردو آلیشان