تو هستي من هستم
من در مسير جاري هر روز
تا رهگذار کوي تو مي پويم
گل هايي مي رويند مي بويم
گر برگي در بادي مي بينم
گر خاري در راهي مي چينم
با تندباد حادثه همراهم
آگاهم
معنا را مي فهمم
يک شب هم دستم را تا آسمان گشودم و رفتم
مي گفتند آن سوتر ماهي هست راهي هست
اما من مي گفتم با اين همه ستاره چه خواهم کرد
برگشتم
در رهگذار کوي تو بنشستم
اينجا هم ماهي هست
راهي هست
تو هستي
من هستم
من اينجا با شوق تو دلشادم
من اينجا
آزادم آزادم آزادم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر