۱۳۸۱ تیر ۲۳, یکشنبه

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
اين روزها
از دوستان و آشنايان
هرکس مرا می بيند
از دور می گويد:
اين روزها انگار
حال و هوای ديگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا،همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل هميشه ساکت و آرام.

اين روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گيجم
حس می کنم
از روزهای پيش قدری بيشتر
اين روزها را دوست دارم
گاهی
از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظات را خوب می دانم
اما
غير از همين حسها که گفتم
و غير از اين رفتار معمولی
و غير از اين حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای ديگری ندارم

رفتار من عادی است...

۱۳۸۱ تیر ۱۹, چهارشنبه

----بازسازی تاريخ يک ملت:

"اين است ماهيت واقعی يک امپراتوربيگانه بر خون و از خون بر آمده که در منطقه خيزش صنعت و هنر جهان از خود يک خشت مال،يک آجرپز ،يک حجار ،يک زرگر و يک نقاش ندارد و تا پايان تاريخ ،جز بر نيزه اش تکيه نکرده است."
اينها گفته های ناصر پورپيرار است.مولف کتاب دوازده قرن سکوت.سکوتی که او برای شکستنش آمده.
به گفته او،کتابهای او تاريخی را که ما تا کنون می شناختيم رد می کند.او با اين باور که تاريخ ايران را خارجيان نوشته اند،تاريخ مورد نظر خود (و يا سفارش دهندگان )را می نويسد و هيچ هراسی هم ندارد که کسی به او چيزی بگويد چون هيچ کس را قبول ندارد.او از اول تکليف خود را با منتقدان روشن می کند.آنها يا سلطنت طلب هستند يا ناسيوناليست و يا
نان خورهای کوروش!!
پورپيرار منتقدان خود را به تمسخر می گيرد و آنها را بی سواد می خواند و می گويد حرف های آنها بی ربط است.
در يک اظهارنظر عجيب او می گويد امپراتوری هخامنشی حتی يک کاسه گلين از خود به جای نگذاشته است.پورپيرار با قلابی خواندن کوروش می گويد مادها نيز دروغی بيش نيستند و در تاريخ ايران هيچ اثری از مادها و سلسله هخامنشی وجود ندارد.به نظر پورپيرار آريايي ها هرگز وجود نداشته اند و آنها تنها ساخته و پرداخته مورخان هستند.آقای پورپيرار معتقد است هيچ آريايي وجود ندارد و دنيا به اين کلمه می خندد.
در يک اظهارنظر انقلابی ديگر او هويت ايرانی داريوش را رد می کند و می گويد نه تنها داريوش بلکه هخامنشی ها هم ايرانی تبوده اند.پورپيرار هخامنشيان را ساخته و پرداخته بابلی ها می داند و کتيبه بيستون را دروغ می داند.او آريايي دانستن داريوش و وجود کلمه "اهورامزدا" در کتيبه بيستون را تنها يک حقه بازی می داند و کشفيات باستان شناسان داخلی و خارجی را قلابی می داند.
در اين تاريخ نويسی مجدد وی ساسانيان را نيز ايرانی نمی داند و ذوالقرنين بودن داريوش را رد می کند و اسکندر مقدونی را ذوالقرنين می داند و او را مردی نيک انديش و مهربان می خواند.
تلاش پورپيرار برای بازنوشتن تاريخ انطور که خود . هم انديشانش می خواهند به جايي نخواهد رسيد.تاريخ پر است از تاريخ سازان و در آينده کسی غرض ورزی های پورپيرار را در تاريخ سازی دروغين به ياد نخواهد آورد .

-دوازده قرن سکوت! از سری کتابهای تاملی در بنيان تاريخ ايران
ناصر پورپيرار-نشر کارنگ

۱۳۸۱ تیر ۱۸, سه‌شنبه

قلب تو ديگر ترانه قلب مرا
در شادی و اندوه نخواهد شنيد ،آنگونه که می شنيد
ديگر پايان راه است
ترانه من در دوردست ها
در دل شب سفر می کند
جايي که ديگر تو در آن نيستی

آنا آخماتووا
ديروز ،ديروز از چشمانم پرسيدم
چه هنگام دوباره همديگر را خواهيم ديد؟

-نرودا-

۱۳۸۱ تیر ۱۶, یکشنبه

اميدها سپيدند
سپيده بامدادان
خاطره ها سپيدند
سپيده شامگاه
به ياد تو در انديشه ها غرق هستم.
تو هرگز نبودی اما نقش تو در من چنان برجسته است که نمی توان بدون لمس آن از کنارش گذشت.
من مدتهاست که تو را می شناسم.از آن زمانی که حسرت داشتم.حسرت تو را.حسرت داشتن مانند تو را.
کسی که مرا بشکافد،مرا از درون بکاود و مرا به گريه وادارد.
يافتمت
تو نيامدی و اين خيال و رويای من بود که تو را به واقعيت پيوند داد.
تو را در باران يافتم.
تو را همچون خود دوست باران يافتم.
برای ساعات طولانی قدم زديم،باران خورديم.حرفی نزديم ،چون يکی بوديم.می گريستيم و کسی زير باران اشکهامان را نمی ديد.
مدتها از آن زمان می گذرد ولی باز هم با هر باران اشک سرازير می شود و باز هم کسی آن را نمی بيند.
اما ديگر حسرت آزارم نمی دهد
فقط می گريم....

۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه

چگونه دوستت نداشته باشم
هنگامی که در سايه روشن وجود تو زيسته ام
هنگامی که با تو
بر اسب خيال به سرزمين روياها تاخته ام
هنگامی که به معجزه وجود تو
از غم رها شده ام
هنگامی که تو همه هستی ام شده ای
هرگاه که دلت می خواهد چراغ را خاموش کن
تاريکی ات را خواهم شناخت
و آن را دوست خواهم داشت

۱۳۸۱ تیر ۱۳, پنجشنبه

تو فيلم Four weddings and a funeral شعری از W.H.Auden هست که من اونو خيلی دوست دارم.

Funeral Blues
Stop all the clocks, cut off the telephone
Prevent the dog from barking with a juicy bone
Silence the pianos and with muffled drum
Bring out the coffin, let the mourners come

Let aeroplanes circle moaning overhead
Scribbling on the sky the message He is Dead
Put crepe bows round the white necks of the public doves
Let the traffic policemen wear black cotton gloves

He was my North, my South, my East and West
My working week and my Sunday rest
My noon, my midnight, my talk, my song
I thought that love would last forever: I was wrong

The stars are not wanted now; put out every one
Pack up the moon and dismantle the sun
Pour away the ocean and sweep up the woods
For nothing now can ever come to any good

۱۳۸۱ تیر ۱۲, چهارشنبه

صدای sarah brightmanرو تا آخر می بری بالا،اونقدر بالا که تو صداش گم می شی
زن پنجره را گشود.
باد با هجومی ،موهايش را ،چون دو پرنده ،بر شانه اش نشاند.
پنجره را بست.
دو پرنده بر روی ميز بودند،خيره در او.
سزش را پايين اورد
در ميانشان جا داد و آرام گريست.

۱۳۸۱ تیر ۱۱, سه‌شنبه

در آرزوی ديدن تو ،در اشتياق تو شعله ورم .پريشانم
مگو چرا که خود بهتر از همه می دانی.
سراغی از من نمی گيری و درد مرا ...
ديشب در خواب که به مهمانی ستاره ها رفته بودم از انها شنيدم که تو همچنان گريزپايي
بيا
به ياد خاطره ها بيا
بيا و مرا راحت کن
نگذار بيش از اين بسوزم
هر شهله پايانی دارد
نگذار تمام شوم
هنوز شعله ورم
بيا...