۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

بين ما هميشه کلمه بود
و آغاز گفتن ها عشق تو بود
من باور کردم گفته های تو را
که فقط کلمه بود
و عشق تنها کلمه نيست
من بی تو و لبان تو تنهايم
بگو...!
حوصله کنيد!
می خواهم فقط مضمون گريه های شما را ادامه دهم
با من می آييد؟
ما به خودمان مربوطيم
پشت سرمان حرف است
هوای بد است
حديث است
ما از پی رد پای باد نرفته ايم ،نمی رويم .
ما دوست داريم
علاقه داريم .
می رويم کنج يک جای دور
روياهامان را يواشکی برای هم
شبيه ترانه می خوانيم .

ما زير باران نشسته ايم
طوری که شما فکر می کنيد
ما داريم رو به دريا
گريه می کنيم ....



سید علی صالحی
بی عشق هرگز نشتاخته ام بودن را.
هر چند که شعله شعله های دقايق اين روزگار را
بر تمامی جانم جای داده ام.
ار کدام افريده ای سخن بگويم که بی زيارت عشق برقرار بوده باشد؟
از کدام افريده ای ؟

۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

کودک که بودم شمردن ستاره ها را
به من سپرده بودند
يک
دو
سه
به صد نرسيده
خوابم می برد
وستاره ها
در انتظار شمارش من
تا سپيده دم
بيدار می ماندند
اينک
اعداد بزرگی ياد گرفته ام
وشمردن ستاره های بسيار
ستاره ها، امٌا
از سرزمين آبی تخيل
پرواز کرده اند
وزمينه
دودی
دودی است
احساس خوبی دارم
همه چیز درست می شود
تو خواهی آمد
و دهان تاریک باد را خواهی دوخت
آمدن تو
یعنی پایان رنج ها و تیره روزی ها
آمدن تو
یعنی آغاز روزی نو
بلافاصله پس از غروب
از وقتی که نوشته ای می آیی
هواپیماها
در قلب من فرود می آیند

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه


بادکنک از دست کودک رها شد
و مورچه ای را با خود به آسمان برد
کودک عاجزانه نگاهم کرد
چهارزانو بر زمین نشست
و گریست

در این بازی
نقش من چه بود؟
آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

صندلی در جاده منتظر است
آفتاب می آيد و می رود
باران می آيد و می رود
برف می آيد و می رود
اما تو
نه از جاده می آيی
نه از قلب من می روی






پاکنويس روزها
چه فايده ای دارد؟

چرک نويس اش را
نمی توان دور ريخت

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

خر انسان سوار

در غروب یک روز پاییزی
بر روی رودخانه ای
خروشان، در قایقی پارو زدم
که ناگهان صدای رعدآسایی
به گوش رسید. از آسمان
یک خر افتاد که از دهانش
زباله بیرون می آمد. و زره
داشت که از جنس کاغذ بود
که سوار یک انسان بود. بعد
به زبان لاتین خری صحبت
کرد. من نفهمیدم چه گفت
ولی گفت من خرم. بعد یک
صورت انسان آمد و گفت:
اگه تو خری. من هم قاطرم.
بعد من از تعجب خر شدم.

ماهنامه عروسک سخنگو - اسفند هشتاد و شش
چگونه شاد شود

اندرون غمگینم

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

از تهران به اهواز بر می گردم، در راه سعی می کنم کتاب در انتظار گودو را که از آن شب در ته کیفم مانده بخوانم اما فایده ای ندارد. برای من طرح و داستان و معنایی ندارد یا نمی فهمم.
خیلی چیزها هست که برای من این روزها طرح و معنایی ساده ندارد. مثل علامت های کیلومتر شمار جدید جاده که از بیرون قم زده اند: "کربلا 1250 کیلومتر" بعد "کربلا 1240 کیلومتر" و ... و کربلا 325 کیلومتر بیرون از مرز میهن اسلامی است.

زمستان 62- اسماعیل فصیح


در سرزمینی که در حال "جنگ تحمیلی" با "ابرقدرتها"ست، حتی مرغ های عشق هم باید یاد بگیرند خودکفا باشند.

زمستان 62-اسماعیل فصیح