به ياد تو در انديشه ها غرق هستم.
تو هرگز نبودی اما نقش تو در من چنان برجسته است که نمی توان بدون لمس آن از کنارش گذشت.
من مدتهاست که تو را می شناسم.از آن زمانی که حسرت داشتم.حسرت تو را.حسرت داشتن مانند تو را.
کسی که مرا بشکافد،مرا از درون بکاود و مرا به گريه وادارد.
يافتمت
تو نيامدی و اين خيال و رويای من بود که تو را به واقعيت پيوند داد.
تو را در باران يافتم.
تو را همچون خود دوست باران يافتم.
برای ساعات طولانی قدم زديم،باران خورديم.حرفی نزديم ،چون يکی بوديم.می گريستيم و کسی زير باران اشکهامان را نمی ديد.
مدتها از آن زمان می گذرد ولی باز هم با هر باران اشک سرازير می شود و باز هم کسی آن را نمی بيند.
اما ديگر حسرت آزارم نمی دهد
فقط می گريم....
۱۳۸۱ تیر ۱۶, یکشنبه
۱۳۸۱ تیر ۱۴, جمعه
۱۳۸۱ تیر ۱۳, پنجشنبه
تو فيلم Four weddings and a funeral شعری از W.H.Auden هست که من اونو خيلی دوست دارم.
Funeral Blues
Stop all the clocks, cut off the telephone
Prevent the dog from barking with a juicy bone
Silence the pianos and with muffled drum
Bring out the coffin, let the mourners come
Let aeroplanes circle moaning overhead
Scribbling on the sky the message He is Dead
Put crepe bows round the white necks of the public doves
Let the traffic policemen wear black cotton gloves
He was my North, my South, my East and West
My working week and my Sunday rest
My noon, my midnight, my talk, my song
I thought that love would last forever: I was wrong
The stars are not wanted now; put out every one
Pack up the moon and dismantle the sun
Pour away the ocean and sweep up the woods
For nothing now can ever come to any good
Funeral Blues
Stop all the clocks, cut off the telephone
Prevent the dog from barking with a juicy bone
Silence the pianos and with muffled drum
Bring out the coffin, let the mourners come
Let aeroplanes circle moaning overhead
Scribbling on the sky the message He is Dead
Put crepe bows round the white necks of the public doves
Let the traffic policemen wear black cotton gloves
He was my North, my South, my East and West
My working week and my Sunday rest
My noon, my midnight, my talk, my song
I thought that love would last forever: I was wrong
The stars are not wanted now; put out every one
Pack up the moon and dismantle the sun
Pour away the ocean and sweep up the woods
For nothing now can ever come to any good
۱۳۸۱ تیر ۱۲, چهارشنبه
۱۳۸۱ تیر ۱۱, سهشنبه
در آرزوی ديدن تو ،در اشتياق تو شعله ورم .پريشانم
مگو چرا که خود بهتر از همه می دانی.
سراغی از من نمی گيری و درد مرا ...
ديشب در خواب که به مهمانی ستاره ها رفته بودم از انها شنيدم که تو همچنان گريزپايي
بيا
به ياد خاطره ها بيا
بيا و مرا راحت کن
نگذار بيش از اين بسوزم
هر شهله پايانی دارد
نگذار تمام شوم
هنوز شعله ورم
بيا...
مگو چرا که خود بهتر از همه می دانی.
سراغی از من نمی گيری و درد مرا ...
ديشب در خواب که به مهمانی ستاره ها رفته بودم از انها شنيدم که تو همچنان گريزپايي
بيا
به ياد خاطره ها بيا
بيا و مرا راحت کن
نگذار بيش از اين بسوزم
هر شهله پايانی دارد
نگذار تمام شوم
هنوز شعله ورم
بيا...
۱۳۸۱ تیر ۹, یکشنبه
گروه AXIOM OF CHOICE به زودی آلبوم جديدی به بازار عرضه می کنند.آلبوم قبلی اين گروه به اسم نيايش موفقيت بزرگی برای گروه بود.موسيقی اين گروه مخلوطی از موسيقی شرق و غرب است و مامک خادم با صدای حيرت انگيز خود همه را به شگفتی وا می دارد.سايت گروه در آدرس AXIOM OF CHOICE قرار دارد و از طريق سايت می توان به برخی از قطعات گوش داد.من از خانه دوست و بارون بارونه بيشتر خوشم مياد.
در جستجوی سادگی،زير اين آسمان کبود ،اشک را به ستوه آورده ام.راستی من در خوابهای آشفته اين ساليان به دنبال چه می گردم ؟چرا اين قدر هراسان پله های کودکی را بالا و پائين می روم؟مگر در آن سالها چه چيزی را جای گذاشته ام که از ياداوری ان اين قدر هراسناکم ؟من از هر چه ياد است و کتاب و حرف تازه گريزانم.هيچ چيز برای من در حکم پاسخی مناسب به اين انتظار طولانی نيست.می انديشم هيچ کس ديگر حرفی برای گفتن ندارد و هيچ خورشيدی از حجم برودت اين انتظار کهنه نمی کاهد.
ديگر نمی دانم بايد نامه های عاشقانه بنويسم يا لالايي های کودکانه بسازم.راستش را بخواهی ديگر از اين همه فرداهايي که هميشه نگرانشان بوده ام هيچ ردپايي بر خواب های پر گريه ام باقی نمانده است.واقعيت اين است در دورانی که جغدها کلاه بر سر می گذارند و کلاغ ها عينک آفتابی به چشم می زنند ،توقعی هم ندارم.
ای کاش بودی تا نشانی خانه ام را می دادی.
ای کاش بودی تا از چشم های مهربانت سادگی گمشده ام را که سالهاست در جستجوی آن هستم هديه می گرفتم.
ای کاش بودی ....
ديگر نمی دانم بايد نامه های عاشقانه بنويسم يا لالايي های کودکانه بسازم.راستش را بخواهی ديگر از اين همه فرداهايي که هميشه نگرانشان بوده ام هيچ ردپايي بر خواب های پر گريه ام باقی نمانده است.واقعيت اين است در دورانی که جغدها کلاه بر سر می گذارند و کلاغ ها عينک آفتابی به چشم می زنند ،توقعی هم ندارم.
ای کاش بودی تا نشانی خانه ام را می دادی.
ای کاش بودی تا از چشم های مهربانت سادگی گمشده ام را که سالهاست در جستجوی آن هستم هديه می گرفتم.
ای کاش بودی ....
۱۳۸۱ تیر ۸, شنبه
۱۳۸۱ تیر ۷, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)