Late Have I Loved You --St. Augustine
Late have I loved You
O beauty every ancient, ever new
Late have I loved You
And behold
You were within; and I without
and without I sought You
And deformed I ran after these forms
of beauty You have made
You were with me
And I was not with You
Those things held me back from You
things whose only being
was to be in You
You called; You cried
and You broke through my deafness
You flashed; You shone
and you chased away my blindness
You became fragrant
and I inhaled and sighed for You
I tasted
and now hunger and thirst
for You
You touched me
and I burned for Your embrace
۱۳۸۱ مهر ۲۷, شنبه
۱۳۸۱ مهر ۲۰, شنبه
۱۳۸۱ مهر ۱۰, چهارشنبه
مي خواستم شعري بگويم
که به جاي همه حرف ها
همه گريه ها باشد
از رودخانه صداي رفتن مي آمد
هواي آفتاب بود و علف.
دسته اي پونه
بر شاخه هاي خيس پاهايم روييد
با پرندگان
که در دايره بادها مي چرخيدند
چرخيدم
و تابستان تشنه را
در خنکاي رودخانه نوشيدم.
در خيال تمامي دشت ها و صحرا ها
تو روييدي،تو
که به رنگ هيچ چيز بودي و همه چيز:
ماهي نبودي
در آبي درياهايت
درخت نبودي
با ميعاد باران ها
و لانه عشق در لابه لاي شاخه هايت.
يا شبدري
نيلوفري
زنبقي
روييده گمنام و بي صدا
در خيال وهم انگيز دره هايت.
خيابان نبودي
در عبور واکس زده کفش هايت
يا يک قناري سبز
خوش کرده جا
در پنجره هاي باز بهارت
تو
انسان بودي انسان
با همه درد و عشق
با همه عشق و درد
با شقيقه اي که هميشه
رگ هاي کبودش متورم
و دستي که تنهايي اش را
در دست هاي خود مي فشرد
و راه مي افتادي يه دنبال روز
از جاده هاي سرخابي پگاه
تا غروب سايه هايت.
و صدا مي زدي مرا
وقتي که
خواب بودي و تنها خواب
و آنان مي پنداشتند که مرده اي
و در خاکت مي کاشتند
و نمي ديدند
نمي ديدند
که من و تو
از پنجره زمان
با خورشيد رابطه داريم
و بر عشق
لبخند مي زنيم.
-ناهيد کبيري
که به جاي همه حرف ها
همه گريه ها باشد
از رودخانه صداي رفتن مي آمد
هواي آفتاب بود و علف.
دسته اي پونه
بر شاخه هاي خيس پاهايم روييد
با پرندگان
که در دايره بادها مي چرخيدند
چرخيدم
و تابستان تشنه را
در خنکاي رودخانه نوشيدم.
در خيال تمامي دشت ها و صحرا ها
تو روييدي،تو
که به رنگ هيچ چيز بودي و همه چيز:
ماهي نبودي
در آبي درياهايت
درخت نبودي
با ميعاد باران ها
و لانه عشق در لابه لاي شاخه هايت.
يا شبدري
نيلوفري
زنبقي
روييده گمنام و بي صدا
در خيال وهم انگيز دره هايت.
خيابان نبودي
در عبور واکس زده کفش هايت
يا يک قناري سبز
خوش کرده جا
در پنجره هاي باز بهارت
تو
انسان بودي انسان
با همه درد و عشق
با همه عشق و درد
با شقيقه اي که هميشه
رگ هاي کبودش متورم
و دستي که تنهايي اش را
در دست هاي خود مي فشرد
و راه مي افتادي يه دنبال روز
از جاده هاي سرخابي پگاه
تا غروب سايه هايت.
و صدا مي زدي مرا
وقتي که
خواب بودي و تنها خواب
و آنان مي پنداشتند که مرده اي
و در خاکت مي کاشتند
و نمي ديدند
نمي ديدند
که من و تو
از پنجره زمان
با خورشيد رابطه داريم
و بر عشق
لبخند مي زنيم.
-ناهيد کبيري
Do you need Me
I am there
You cannot see Me, yet I am the light you see by
You cannot hear Me, yet I speak through your voice
You cannot feel Me, yet I am the power at work in your hands
I am at work, though you do not understand My ways
I am at work, though you do not understand My works
I am not strange visions. I am not mysteries
Only in absolute stillness, beyond self, can you know Me
as I AM, and then but as a feeling and a faith
Yet I am here. Yet I hear. Yet I answer
When you need ME, I am there
Even if you deny Me, I am there
Even when you feel most alone, I am there
Even in your fears, I am there
Even in your pain, I am there
I am there when you pray and when you do not pray
I am in you, and you are in Me
Only in your mind can you feel separate from Me, for
only in your mind are the mists of "yours" and "mine"
Yet only with your mind can you know Me and experience Me
Empty your heart of empty fears
When you get yourself out of the way, I am there
You can of yourself do nothing, but I can do all
And I AM in all
Though you may not see the good, good is there, for
I am there. I am there because I have to be, because I AM
Only in Me does the world have meaning; only out of Me does the world take form; only because of ME does the world go forward
I am the law on which the movement of the stars
and the growth of living cells are founded
I am the love that is the law's fulfilling. I am assurance
I am peace. I am oneness. I am the law that you can live by
I am the love that you can cling to. I am your assurance
I am your peace. I am ONE with you. I am
Though you fail to find ME, I do not fail you
Though your faith in Me is unsure, My faith in you never
wavers, because I know you, because I love you
Beloved, I am there
I am there
You cannot see Me, yet I am the light you see by
You cannot hear Me, yet I speak through your voice
You cannot feel Me, yet I am the power at work in your hands
I am at work, though you do not understand My ways
I am at work, though you do not understand My works
I am not strange visions. I am not mysteries
Only in absolute stillness, beyond self, can you know Me
as I AM, and then but as a feeling and a faith
Yet I am here. Yet I hear. Yet I answer
When you need ME, I am there
Even if you deny Me, I am there
Even when you feel most alone, I am there
Even in your fears, I am there
Even in your pain, I am there
I am there when you pray and when you do not pray
I am in you, and you are in Me
Only in your mind can you feel separate from Me, for
only in your mind are the mists of "yours" and "mine"
Yet only with your mind can you know Me and experience Me
Empty your heart of empty fears
When you get yourself out of the way, I am there
You can of yourself do nothing, but I can do all
And I AM in all
Though you may not see the good, good is there, for
I am there. I am there because I have to be, because I AM
Only in Me does the world have meaning; only out of Me does the world take form; only because of ME does the world go forward
I am the law on which the movement of the stars
and the growth of living cells are founded
I am the love that is the law's fulfilling. I am assurance
I am peace. I am oneness. I am the law that you can live by
I am the love that you can cling to. I am your assurance
I am your peace. I am ONE with you. I am
Though you fail to find ME, I do not fail you
Though your faith in Me is unsure, My faith in you never
wavers, because I know you, because I love you
Beloved, I am there
۱۳۸۱ مهر ۸, دوشنبه
اين روزها که مي گذرد،هر روز
احساس مي کنم که کسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي کنم که مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يک آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير که مي آيد
.
.
اي روزهاي خوب که در راهيد
اي جاده هاي گمشده در مه
اي روزهاي سخت ادامه
از پشت لحظه ها به در آييد
اي روز آفتابي
اي مثل چشم هاي خدا آفتابي
اي روز آمدن
اي مثل روز،آمدنت روشن
اين روزها که مي گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آيا،من نيز
در روزگار آمدنت هستم؟
-قيصر امين پور
احساس مي کنم که کسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي کنم که مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يک آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير که مي آيد
.
.
اي روزهاي خوب که در راهيد
اي جاده هاي گمشده در مه
اي روزهاي سخت ادامه
از پشت لحظه ها به در آييد
اي روز آفتابي
اي مثل چشم هاي خدا آفتابي
اي روز آمدن
اي مثل روز،آمدنت روشن
اين روزها که مي گذرد هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آيا،من نيز
در روزگار آمدنت هستم؟
-قيصر امين پور
۱۳۸۱ مهر ۷, یکشنبه
۱۳۸۱ مهر ۴, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)