۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

...

تو صدای پایت را
به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
و صدای پایت بر دلم
نشسته است


بیژن جلالی

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

...

اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را
تماشا کند
و اگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن توفان ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد

سرزمين من


درسرزمين من ،

روزنامه لال به دنيا مى آيد،

راديو كر

و تلويزيون كور....

و كسانى كه طالب سالم زاده شدن اين همه باشند را،

لال مى كنند و مى كشند،

كر مى كنند و مى كشند،

كور مى كنند و مى كشند ....

در سرزمين من !

آه ! سرزمين من




...

 ما دو خط بوديم
هميشه موازى
هميشه موازى
در حالى كه نمى دانستيم
خط دايره يى ست به شعاع بى نهايت


۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

...



If there were a map of the solar system, but instead of stars it showed people and their degrees of separation, my star would be the one you had to travel the most light-years from to get to his. You would die getting to him.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
 در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
 

...

غبار بود یا مه
چه فرق می کند
تو
گم شدی