۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

پرنده فقط یک پرنده بود

پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
 در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
 

...

غبار بود یا مه
چه فرق می کند
تو
گم شدی

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

تو


  
تو، تنها دو حرف
تو، يك ضمير معمولى
كه فقط با دو حرف ساده‌ى خود
سرشارى اين جهان را از آن من مى‌كنى

تو تنها دو حرف
و وقتى كه ناگهان
رها مى‌كنى مرا و دور مى‌شوى
چون خانه‌ى متروكى تَرَك بر مى‌دارم؛
ديوارهايم آوار مى‌شود و بى‌صاحب؛
و اندوه، چون موريانه‌ها،
در تير‌ها و ستون‌ها و بامم آشيان مى‌سازد

تو، تنها دو حرف
تو يك ضمير معمولى




۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

...

تاریکی که می رسد

خود را بر می دارم

آهسته از پله ها بالا می روم

دراز می کشم روی بستری که

نیمی از آن را ماه پر کرده است

نیمی را خورشید

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

سرگردانی

موضوع بسيار ساده است و روشن،
هر کسی آن را مي فهمد
تو مرا دوست نداری
و هرگز دوست نخواهی داشت
من چرا چنين دلبسته ام
به تو؟
چرا شامگاهان
چنين از ته دل برايت دعا می کنم؟
چرا همه چيز را ترک کردم
تا مانند کوليان سرگردان باشم؟

اما چه زيباست
انديشه ديداری ديگر با تو

...

راه رفتن روی ردپايی كه نمي دانی به كجا ختم می شود