۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

...

سرم را بر آستانه سنگ

می گذارم

و لبم را بر لب آب

و دست در دست باد

می روم

برای سوختن در جایی

که نمی دانم

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

من و باد

یک روز که می خندیدم
گفتم
این باد که می آید می خندد
یک روز که گریه می کردم
گفتم
باد گریه می کند
امروز فهمیدم
باد نه می خندد ، نه گریه می کند
امروز که من
نه می خندیدم
نه گریه می کردم


۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

پرندگان






پرندگانی هستند که آشيانه ی خود را ترک می کنند به جای ديگر می روند و خواب آشيانه ی خود را می بينند.
بهارها به خواب زمستان می روند وخواب می بينند که در بهارند.
پرندگانی هستند که روز وشب تنهامان می گذارند و خواب می بينند که روز و شب با ما هستند
تواين پرندگان را ديده يی وخواب می بينی که با تو هستند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

من دلم تنگ می شود




من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکنده ی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود


۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

قلعه تنهایی

آه اگر دیروز برگردد
لحظه ای امروز من باشد

اشتباه

شنا بلد نبود. در آب غرق شد. وقتی جسدش را از آب گرفتند دو شیار عمیق بر کتف هایش خودنمایی می کرد. او یک فرشته بود که بال هایش را از دست داده بود.
-کاش تعقیبش نمی کردیم!
ماموران پلیس اشتباه کرده بودند.
گزارش: او نه جاسوسی بود نه اجنبی. پرونده ی او را مختومه اعلام می کنیم.