۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

And the lovers lie abed





شعر با صدای شاعر



In my craft or sullen art
Exercised in the still night
When only the moon rages
And the lovers lie abed
With all their griefs in their arms,
I labour by singing light
Not for ambition or bread
Or the strut and trade of charms
On the ivory stages
But for the common wages
Of their most secret heart.

Not for the proud man apart
From the raging moon I write
On these spin drift pages
Not for the towering dead
With their nightingales and psalms
But for the lovers, their arms
Round the griefs of the ages,
Who pay no praise or wages
Nor heed my craft or art


۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

خیانت

اين‌ روزها
با هرکه‌ دوست‌ می‌شوم‌ احساس‌ می‌کنم
آنقدر دوست‌ بوده‌ايم‌ که‌ ديگر
وقت‌ خيانت‌ است‌

۱۳۸۸ فروردین ۱۱, سه‌شنبه


كودك كه بودم شمردن ستاره ها را
به من سپرده بودند
يك
دو
سه
به صد نرسيده
خوابم مى برد
وستاره ها
در انتظار شمارش من
تا سپيده دم
بيدار مى ماندند
اينك
اعداد بزرگى ياد گرفته ام
وشمردن ستاره هاى بسيار
ستاره ها، امٌا
از سرزمين آبى تخيل
پرواز كرده اند
وزمينه
دودى
دودى است

۱۳۸۸ فروردین ۳, دوشنبه

حسرت


چترهای ما
عطر بارانهای
بسیاری را
در خود پنهان
کرده اند
اما
همواره
حسرت
رگباری را
به دل دارند،
که در
پیراهن های نازک تابستانی
غافلگیرمان
می کند


۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

شش در چهار/سه... دکتر نورمن ویلیامز

نسکافه را به قهوه
ترجیح می دهد
و حتا وقت ندارد
به یک آنفولانزای ساده مبتلا شود
آن وقت تو مانده ای
که چرا نیم نگاهی
خرج آرایش جدید موهایت نمی کند

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

نرم نرمك بهار

بوى باران ، بوى سبزه ، بوى خاك
شاخه‌هاى شسته ، باران خورده ، پاك
آسمان آبى و ابر سپيد
برگهاى سبز بيد
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهاى شاد
خلوت گرم كبوترهاى مست

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌هاى نيمه‌باز
خوش بحال دختر ميخك كه ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

اى دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمى‌پوشى بكام
باده رنگين نمى‌بينى به جام
نقل وسبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مى كه مى‌بايد تهى است؛

اى دريغ از تو اگر چون گل نرقصى با نسيم
اى دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اى دريغ از ما اگر كامى نگيريم از بهار
گر نكوبى شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مى‌شود هفتاد رنگ ...


.

ديری‌ است‌ بيشتر وقت‌ خود را در خانه‌ می ‌گذرانم‌. از برخوردهای‌ با اين‌ و آن‌ كاسته‌ام‌. اگر ياران‌ مثل‌ درخت‌ بيد خانه‌ ما كم‌ حرف‌ بودند، هر روز به‌ ديدنشان‌ می‌رفتم‌. گاه‌ يك‌ قطره‌ آب‌ كه‌ روی‌ دست‌ ما می‌افتد از همه‌ ديدارها زنده‌تر است.‌