‏نمایش پست‌ها با برچسب فريدون مشيرى. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فريدون مشيرى. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه

نرم نرمك بهار

بوى باران ، بوى سبزه ، بوى خاك
شاخه‌هاى شسته ، باران خورده ، پاك
آسمان آبى و ابر سپيد
برگهاى سبز بيد
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهاى شاد
خلوت گرم كبوترهاى مست

نرم نرمك ميرسد اينك بهار

خوش بحال روزگار
خوش بحال چشمه‌ها و دشتها
خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش بحال غنچه‌هاى نيمه‌باز
خوش بحال دختر ميخك كه ميخندد به ناز
خوش بحال جام لبريز از شراب
خوش بحال آفتاب

اى دل من گرچه در اين روزگار
جامه رنگين نمى‌پوشى بكام
باده رنگين نمى‌بينى به جام
نقل وسبزه در ميان سفره نيست
جامت از آن مى كه مى‌بايد تهى است؛

اى دريغ از تو اگر چون گل نرقصى با نسيم
اى دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
اى دريغ از ما اگر كامى نگيريم از بهار
گر نكوبى شيشه غم را به سنگ
هفت رنگش مى‌شود هفتاد رنگ ...