۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه
تو می آیی
از جلوی پاساژ
آدم ها می آیند و می روند
ماشین ها می آیند و می روند
تو می آیی، تومی روی
تو می آیی، تو می روی
آدم ها می آیند و می روند
ماشین ها می آیند و می روند
تو می آیی، تومی روی
تو می آیی، تو می روی
۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه
۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سهشنبه
I swallowed
some of the Beloved's sweet wine,
and now I am ill.
My body aches,
my fever is high.
They called in the Doctor and he said,
drink this tea!
Ok, time to drink this tea.
Take these pills!
Ok, time to take these pills.
The Doctor said,
get rid of the sweet wine of his lips!
Ok, time to get rid of the doctor
some of the Beloved's sweet wine,
and now I am ill.
My body aches,
my fever is high.
They called in the Doctor and he said,
drink this tea!
Ok, time to drink this tea.
Take these pills!
Ok, time to take these pills.
The Doctor said,
get rid of the sweet wine of his lips!
Ok, time to get rid of the doctor
۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سهشنبه
مجنون
ما این راه را با هم آمده ایم
و جز منزل آخر
که قسمت کردنی نیست
با هم خواهیم رفت
حالا اگر جنونی در کار باشد
یقین داشته باش تو نیز
پنجاه پنجاه
از آن سهم خواهی برد.
من بدون تو
دیوانه نخواهم شد.
و جز منزل آخر
که قسمت کردنی نیست
با هم خواهیم رفت
حالا اگر جنونی در کار باشد
یقین داشته باش تو نیز
پنجاه پنجاه
از آن سهم خواهی برد.
من بدون تو
دیوانه نخواهم شد.
۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه
۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه
۱۳۸۷ آذر ۲۹, جمعه
۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه
ناگهان
همه چیز ناگهان اتفاق افتاد
ناگهان
ناگهان
دختر ناگهان
پسر ناگهان
راه ها، بیابان ها،گربه ها، انسان ها
عشق ناگهان به وجود آمد
شادی ناگهان.
۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه
صداها
وقتی شب
به خانه بر می گردی
و صدای کلید را در قفل می شنوی
بدان که تنهایی
وقتی کلید برق را می زنی
صدای تیک را می شنوی
بدان که تنهایی
وقتی که در تخت خواب
از صدای قلب خودت نمی توانی بخوابی
بدان که تنهایی
وقتی که زمان
کتاب ها و کاغذها را در خانه می جود
و تو صدایش را می شنوی
بدان که تنهایی
اگر صدایی از گذشته
تو را به روزهای قدیمی دعوت کند
بدان که تنهایی
و تو بی آن که قدر تنهایی را بدانی
دوست داری
خودت را خلاص کنی
اگر این کار را هم بکنی
باز تک و تنهایی!
به خانه بر می گردی
و صدای کلید را در قفل می شنوی
بدان که تنهایی
وقتی کلید برق را می زنی
صدای تیک را می شنوی
بدان که تنهایی
وقتی که در تخت خواب
از صدای قلب خودت نمی توانی بخوابی
بدان که تنهایی
وقتی که زمان
کتاب ها و کاغذها را در خانه می جود
و تو صدایش را می شنوی
بدان که تنهایی
اگر صدایی از گذشته
تو را به روزهای قدیمی دعوت کند
بدان که تنهایی
و تو بی آن که قدر تنهایی را بدانی
دوست داری
خودت را خلاص کنی
اگر این کار را هم بکنی
باز تک و تنهایی!
اشتراک در:
پستها (Atom)