تمایل حقیقی من به نوشتن نبود. به خاموش بودن بود. نشستن بر آستانه یک در و نگریستن آنچه می آید. بدون افزودن بر همهمه عظیم دنیا.
برای نوشتن به همان اندازه قاعده وجود دارد که برای عشق. در هر دو مورد باید تنها و بی اندرز رفت. بدون اعتقاد به اینکه آدابی باید رعایت شود و شناخت هایی به دست آید.
من نیز چون نوشتن که دوست من است، آواره ام. من که تقریبا از این خانه خارج نمی شوم. بی اندازه در جنبشم. در این روزها که در خانه من گشوده نمی شود، هیچ کس بیش از من با دنیا پیوند ندارد و در این ساعات که نمی نویسم، هیچ کس بیش از من نمی نویسد.
برای نوشتن به همان اندازه قاعده وجود دارد که برای عشق. در هر دو مورد باید تنها و بی اندرز رفت. بدون اعتقاد به اینکه آدابی باید رعایت شود و شناخت هایی به دست آید.
من نیز چون نوشتن که دوست من است، آواره ام. من که تقریبا از این خانه خارج نمی شوم. بی اندازه در جنبشم. در این روزها که در خانه من گشوده نمی شود، هیچ کس بیش از من با دنیا پیوند ندارد و در این ساعات که نمی نویسم، هیچ کس بیش از من نمی نویسد.