نه بادی است نه طوفان، نه رشکی است نه حسرت. پس من از چه بیم دارم که پنجره را می بندم، پرده ها را می کشم و به تلخی از ایام و آدینه ها یاد می کنم.
تحمل سنگینی شب، نجات است پس از خواب بر می خیزم ستاره ها را در پشت دستانم و گمان و شک پنهان می کنم. ایستگاه های راه آهن و آواز مرغان و کودکی که در جاده مرطوب با ستایش رنگ قرمز، هندوانه را گاز می زد در رویا و روز و شب ام پنهان می کنم.
تحمل سنگینی شب، نجات است پس از خواب بر می خیزم ستاره ها را در پشت دستانم و گمان و شک پنهان می کنم. ایستگاه های راه آهن و آواز مرغان و کودکی که در جاده مرطوب با ستایش رنگ قرمز، هندوانه را گاز می زد در رویا و روز و شب ام پنهان می کنم.
۱ نظر:
هيچوقت تو اين سالها نتونستم بفهمم دقيقاً چه حالي داري...
فقط اينو ميدونم ، كه هر وقت نياز داشتم نوشتي ،
همون چيزيكه ته ته دلم بوده نوشتي ...
اين اولين يادداشت كه اينجا ميذارم،
هميشه عاشق باشي...
ارسال یک نظر