۱۳۸۱ مرداد ۲۶, شنبه

آموزگار نيستم
تا عشق را به تو بياموزم
ماهيان نيازي به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نيز آموزگاري نمي خواهند
تا به پرواز درآيند
شنا کن به تنهايي
پرواز کن به تنهايي
عشق را دفتري نيست
بزرگ ترين عاشقان دنيا
خواندن نمي دانستند

(نزار قباني )

۱۳۸۱ مرداد ۲۳, چهارشنبه

سکوت بود و لحظه آبی خِيال
و دست سبز تو سر در سالهای خاطره
تمام شب درون من خلاصه می شود
و انتظار تو
که سايبان کوچه های عشق بود
بيا
بيا که سال ها
ميان چشم من خلاصه می شود

۱۳۸۱ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

۱۳۸۱ مرداد ۲۱, دوشنبه

وقتي صداقت تنها در کتابها معني مي يابد چگونه مي توانم باورت کنم.
نمي دانم آيا دوستي گناه است؟آيا زندگي گناه است؟آيا عاشق دريا بودن گلدانها را مي خشکاند؟آيا دوستي را دوست داشتن قانون طبيعت را عوض مي کند؟
و آيا براي زنده ماندن مگر نبايد دوستي را باور داشت؟مگر نبايد ياري کرد؟مگر نبايد مهربان بود؟
...پس چه بايد کرد؟
هيچ کس باور ندارد صداقت مرا .تورا و آنهايي را که دوستشان داري .
صداقت کلمه اي است که ساليان سال است در کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک کدورت و نفرت رنگ باخته است.
چه کسي مي خواهد به آن رنگ تازه اي بخشد؟
چه کسي مي خواهد تنهايي من و تو را باور کند؟ چه کسي؟
نمي دانم! و در تنهايي ام اي مهربان به تو مي انديشم....

۱۳۸۱ مرداد ۱۹, شنبه

اکنون که ساز ما
يکی است و آواز ما يگانه
از کدام اتاق به کدام اتاق و
ار کدان کائنات به کدام کائنات
سفر کنيم؟

اکنون که چشم ما
يکی است و نگاه ما يگانه
به کدام گام برقصيم و
به کدام آهنگ؟

۱۳۸۱ مرداد ۱۸, جمعه

۱۳۸۱ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

نزد ما واژه عشق بر زبان آورده نمي شود.اين واژه مي لرزد مرتعش مي شود پرواز مي کند بال مي گسترد.در همه جاي هوا هست-اما هيچ کس آن را بر زبان نمي آورد.
به اين خاطر که نزد ما گفتار چون شما بخشي از دنيا نيست.فراتر از آسمان و خورشيد.گفتار چون آيت کوچکي از خدا در ميان دندان هاي ماست.تنها با احتياط آن را بيرون مي رانيم و تنها براي موقعيتهاي بزرگ.
وقتي يکي از ما دچار اندوه مي شود نزد دوست خود مي رود يعني نزد نخستين کسي که از راه مي رسد.زيرا در اين جا همه برادر و خواهرند.او صندلي حصيريي با خود مي برد و بي آنکه کلمه اي بر زبان آورد کنار او مي نشيند.نزد او يک روز يک شب يا از آفتابي تا آفتاب ديگر مي ماند تا بدان جا که اندوه از دل او رخت مي بندد.آنگاه بلند مي شود صندلي حصيري را جمع مي کند و مي رود.
بايد اتفاق مهمي روي دهد تا واژه عشق تنها يک بار بر لبان ما بنشيند-و اين خبر از هيچ پيامد خوشي ندارد.
فرزانگاني نوشته اند که هر قدر واژه اي کمتر بر زبان آيد بيشتر به گوش مي رسد.زيرا به باور آنان:
آنچه نتواند بر شيار لبان برقصد ژرفاي جان را مي سوزد.
شايد.
دين باوراني نيز نوشته اند که سکوتي که واژه عشق در ان آرميده مانند بازمانده اي از بهشت در ماست.
شايد.
شاعري نوشته:آن کس که عشق خود را به نام مي خواند آماده ميراندنش مي شود.
شايد.
ما خيلي چيز نوشته ايم.خيلي واژه عشق را بر روي لطافت کاغذ سفيد گريانده ايم.البته نوشتن همان گفتن نيست.
مدتها پيش باراني از کتاب باريد.طوفان نوحي حقيقي.
از آن زمان ديگر رها کرده ايم.از آن زمان فهميده ايم که براي نوشتن واژه عشق مرکبي بيش از آنکه در دنيا هست لازم است.

-کريستين بوبن

۱۳۸۱ مرداد ۱۳, یکشنبه

هرگز عشقت را ابراز نکن

هرگز به دنبال ابراز عشقت نباش
که عشق آشکار باقی نخواهد ماند
زيرا باد آرام می وزد
خاموش و ناپيدا

من عشق خود را ابراز کردم،من عشق خود را ابراز کردم
به او گفتم تمام رازهای قلبم را
لرزيدن،سرما،در هراسی شوم.
آه او رخت می بندد.

خيلی زود وقتی مرا ترک گفت
مسافری از گرد راه رسيد
خاموش و ناپيدا
او را ربود با يک افسوس.

-ويليام بليک