باز هم ستاره ها بی شمارترند
و ما هنوز می شماريم
داشتن و نداشتن را
آمدن را و رفتن را
زندگی نجوم نبود
و ما منجم زيستيم
و ستاره ها همچنان بی شمار ماندند
و ما هر يک عددی شديم
و به ستاره ای آويختيم
۱۳۸۱ مرداد ۱۸, جمعه
۱۳۸۱ مرداد ۱۵, سهشنبه
نزد ما واژه عشق بر زبان آورده نمي شود.اين واژه مي لرزد مرتعش مي شود پرواز مي کند بال مي گسترد.در همه جاي هوا هست-اما هيچ کس آن را بر زبان نمي آورد.
به اين خاطر که نزد ما گفتار چون شما بخشي از دنيا نيست.فراتر از آسمان و خورشيد.گفتار چون آيت کوچکي از خدا در ميان دندان هاي ماست.تنها با احتياط آن را بيرون مي رانيم و تنها براي موقعيتهاي بزرگ.
وقتي يکي از ما دچار اندوه مي شود نزد دوست خود مي رود يعني نزد نخستين کسي که از راه مي رسد.زيرا در اين جا همه برادر و خواهرند.او صندلي حصيريي با خود مي برد و بي آنکه کلمه اي بر زبان آورد کنار او مي نشيند.نزد او يک روز يک شب يا از آفتابي تا آفتاب ديگر مي ماند تا بدان جا که اندوه از دل او رخت مي بندد.آنگاه بلند مي شود صندلي حصيري را جمع مي کند و مي رود.
بايد اتفاق مهمي روي دهد تا واژه عشق تنها يک بار بر لبان ما بنشيند-و اين خبر از هيچ پيامد خوشي ندارد.
فرزانگاني نوشته اند که هر قدر واژه اي کمتر بر زبان آيد بيشتر به گوش مي رسد.زيرا به باور آنان:
آنچه نتواند بر شيار لبان برقصد ژرفاي جان را مي سوزد.
شايد.
دين باوراني نيز نوشته اند که سکوتي که واژه عشق در ان آرميده مانند بازمانده اي از بهشت در ماست.
شايد.
شاعري نوشته:آن کس که عشق خود را به نام مي خواند آماده ميراندنش مي شود.
شايد.
ما خيلي چيز نوشته ايم.خيلي واژه عشق را بر روي لطافت کاغذ سفيد گريانده ايم.البته نوشتن همان گفتن نيست.
مدتها پيش باراني از کتاب باريد.طوفان نوحي حقيقي.
از آن زمان ديگر رها کرده ايم.از آن زمان فهميده ايم که براي نوشتن واژه عشق مرکبي بيش از آنکه در دنيا هست لازم است.
-کريستين بوبن
به اين خاطر که نزد ما گفتار چون شما بخشي از دنيا نيست.فراتر از آسمان و خورشيد.گفتار چون آيت کوچکي از خدا در ميان دندان هاي ماست.تنها با احتياط آن را بيرون مي رانيم و تنها براي موقعيتهاي بزرگ.
وقتي يکي از ما دچار اندوه مي شود نزد دوست خود مي رود يعني نزد نخستين کسي که از راه مي رسد.زيرا در اين جا همه برادر و خواهرند.او صندلي حصيريي با خود مي برد و بي آنکه کلمه اي بر زبان آورد کنار او مي نشيند.نزد او يک روز يک شب يا از آفتابي تا آفتاب ديگر مي ماند تا بدان جا که اندوه از دل او رخت مي بندد.آنگاه بلند مي شود صندلي حصيري را جمع مي کند و مي رود.
بايد اتفاق مهمي روي دهد تا واژه عشق تنها يک بار بر لبان ما بنشيند-و اين خبر از هيچ پيامد خوشي ندارد.
فرزانگاني نوشته اند که هر قدر واژه اي کمتر بر زبان آيد بيشتر به گوش مي رسد.زيرا به باور آنان:
آنچه نتواند بر شيار لبان برقصد ژرفاي جان را مي سوزد.
شايد.
دين باوراني نيز نوشته اند که سکوتي که واژه عشق در ان آرميده مانند بازمانده اي از بهشت در ماست.
شايد.
شاعري نوشته:آن کس که عشق خود را به نام مي خواند آماده ميراندنش مي شود.
شايد.
ما خيلي چيز نوشته ايم.خيلي واژه عشق را بر روي لطافت کاغذ سفيد گريانده ايم.البته نوشتن همان گفتن نيست.
مدتها پيش باراني از کتاب باريد.طوفان نوحي حقيقي.
از آن زمان ديگر رها کرده ايم.از آن زمان فهميده ايم که براي نوشتن واژه عشق مرکبي بيش از آنکه در دنيا هست لازم است.
-کريستين بوبن
۱۳۸۱ مرداد ۱۴, دوشنبه
۱۳۸۱ مرداد ۱۳, یکشنبه
هرگز عشقت را ابراز نکن
هرگز به دنبال ابراز عشقت نباش
که عشق آشکار باقی نخواهد ماند
زيرا باد آرام می وزد
خاموش و ناپيدا
من عشق خود را ابراز کردم،من عشق خود را ابراز کردم
به او گفتم تمام رازهای قلبم را
لرزيدن،سرما،در هراسی شوم.
آه او رخت می بندد.
خيلی زود وقتی مرا ترک گفت
مسافری از گرد راه رسيد
خاموش و ناپيدا
او را ربود با يک افسوس.
-ويليام بليک
هرگز به دنبال ابراز عشقت نباش
که عشق آشکار باقی نخواهد ماند
زيرا باد آرام می وزد
خاموش و ناپيدا
من عشق خود را ابراز کردم،من عشق خود را ابراز کردم
به او گفتم تمام رازهای قلبم را
لرزيدن،سرما،در هراسی شوم.
آه او رخت می بندد.
خيلی زود وقتی مرا ترک گفت
مسافری از گرد راه رسيد
خاموش و ناپيدا
او را ربود با يک افسوس.
-ويليام بليک
Romantic and Unromantic Phrases:
Roses are red, violets are blue, sugar is sweet, and so are you.
But the roses are wilting, the violets are dead, the sugar bowl's
empty and so is your head.
After you, my love, my only prize
Would be a bullet between my eyes
Of loving beauty you float with grace
If only you could hide your face
Kind, intelligent, loving and hot
This describes everything you're not
I want to feel your sweet embrace
But don't take that paper bag off of your face
I love your smile, your face, and your eyes --
Damn, I'm good at telling lies!
Every time I see your face
I wish I were in outer space
My darling, my lover, my beautiful wife:
Marrying you screwed up my life
Beauty is on the inside, but some may doubt,
If it's true, I'd prefer you inside out.
What inspired this amorous rhyme?
Two parts vodka, one part lime
I see your face when I am dreaming
That's why I always wake up screaming
My love you take my breath away
What have you stepped in to smell this way?
My feelings for you no words can tell
Except for maybe "go to hell"
:)
Roses are red, violets are blue, sugar is sweet, and so are you.
But the roses are wilting, the violets are dead, the sugar bowl's
empty and so is your head.
After you, my love, my only prize
Would be a bullet between my eyes
Of loving beauty you float with grace
If only you could hide your face
Kind, intelligent, loving and hot
This describes everything you're not
I want to feel your sweet embrace
But don't take that paper bag off of your face
I love your smile, your face, and your eyes --
Damn, I'm good at telling lies!
Every time I see your face
I wish I were in outer space
My darling, my lover, my beautiful wife:
Marrying you screwed up my life
Beauty is on the inside, but some may doubt,
If it's true, I'd prefer you inside out.
What inspired this amorous rhyme?
Two parts vodka, one part lime
I see your face when I am dreaming
That's why I always wake up screaming
My love you take my breath away
What have you stepped in to smell this way?
My feelings for you no words can tell
Except for maybe "go to hell"
:)
((... و به سد محالی پی می بردم که عشق به آن برمی خورد.خيال می کنی که عشقت به آن بر می خورد.خيال می کنی که عشقت به کسی است که شايد در برابرت خفته،در بدنی نهفته است.اما افسوس،او امتداد اين کس ،تا همه نقطه های فضا و زمانی است که در آن ها به سر برده است و خواهد برد.
اگر به تماس او با اين يا آن جا،اين يا آن ساعت نرسی دستت به خودش هم نمی رسد و تماس با همه اين نقطه ها نشدنی است.باز اگر جايشان را می شناختی شايد می توانستی خود را تا آن جا بکشانی.اما کوروار به هر سو می روی و نمی يابی.و بدگمانی از همين است و حسادت و آزار.زمان گرانبهايي را به جستجوی واهی هدر می دهی و ندانسته از کنار حقيقت می گذری ...))
در جستجوی زمان از دست رفته-پروست
اگر به تماس او با اين يا آن جا،اين يا آن ساعت نرسی دستت به خودش هم نمی رسد و تماس با همه اين نقطه ها نشدنی است.باز اگر جايشان را می شناختی شايد می توانستی خود را تا آن جا بکشانی.اما کوروار به هر سو می روی و نمی يابی.و بدگمانی از همين است و حسادت و آزار.زمان گرانبهايي را به جستجوی واهی هدر می دهی و ندانسته از کنار حقيقت می گذری ...))
در جستجوی زمان از دست رفته-پروست
۱۳۸۱ مرداد ۱۱, جمعه
اشتراک در:
پستها (Atom)