در برابر اين اندوه كوهها سر خم مىكنند
رودخانهى بيكران از جريان باز مىايستد
چفتوبست زندان همواره سخت
دخمههاى محكومين را در بر گرفته
و به ارادهاى مرگبار سپرده است
نزد كسانى خورشيد مىدرخشد سرخ
نزد كسانى باد مىوزد لطيف
اما ما هيچكدام را نمىشناسيم، در عوض
فقط طنين گام سنگين سرباز را مىشنويم
و كليدهايى كه مىچرخند برابر پيكرمان
گويى براى نيايش بامدادى بر مىخاستيم
از ميان شهر جانوران شتافتيم
آنجا بىنفسى مانند مردگان ديدار كرديم