۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

 گاه در بستر خويش، پهلو به پهلوی گريه که می‌غلتم 
با من از رفتن، از احتمال 
از نيامدن، از او، از ستاره و سوسو سخن می‌گوئی

شانه به شانه‌ی من 
با من از دقيقه‌ی زادن، از هوا، از هوش 
از هی بخندِ هفت‌سالگی سخن می‌گوئی

خدايا چقدر مهربانی کنار دستمان پَرپَر می‌زد و 
آينه نبود تا تبسم خويش را تماشا کنيم

هیچ نظری موجود نیست: