۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

بيرون تگرگ مي باريد.اما در
بارش اين تگرگ با اين که مثل هر
تگرگي تند و تيز و سخت بود اين
دفعه چيز زنانه اي وجود داشت
.تگرگ ها چنان فرود مي آمدند که
انگار آن بالا در آسمان،زنان
سرمست از خشم مرواريد ها را از
گردن هاي زيباشان مي کندند و با
غيظ بر روي زمين مي غلتاندند.
صداي ضربه هاي تگرگ
بر روي شيشه ها اگر خوب به آنها
گوش مي داديم به هيچ کاري جز
خاموش کردن طنين صداهاي خفه
نمي خورد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

چقدر خوبه که اینجا هنوز می نویسی، هوای مشتری ها رو بیشتر داشته باش.
:)

ناشناس گفت...

من که از درون دیوارهای مشبک ؛ شب را دیده ام ،
من که روح را چون بلور بر سنگینترین سنگ های ستم کوبیده ام،
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
و من ... باز آفریننده اندوه...
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود،
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد،
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو ...!
آنچه ماندنیست ورای من و توست .