گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
باز گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
و ببینی هزار چشم ولو شده قل میخورند تا ته ستارخان و برمیگردند
و ببینی خودت را
مخفی شدهای پشت کیوسک و پوزهات را دادهای بیرون
و به چند آژان میگویی یکی داشت میرفت به عمارت پدرش رفت به راه شیری
و ادامه میدهی جادو؟ جادو یعنی درازکشیدن توی قبر و از تنهایی نمردن
باز گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
و ببینی هزار چشم ولو شده قل میخورند تا ته ستارخان و برمیگردند
و ببینی خودت را
مخفی شدهای پشت کیوسک و پوزهات را دادهای بیرون
و به چند آژان میگویی یکی داشت میرفت به عمارت پدرش رفت به راه شیری
و ادامه میدهی جادو؟ جادو یعنی درازکشیدن توی قبر و از تنهایی نمردن
سوده نگین تاج