۱۳۹۶ مرداد ۲۳, دوشنبه

گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
باز گریه کنی تا ته ستارخان و برگردی
و ببینی هزار چشم ولو شده قل می‌خورند تا ته ستارخان و برمی‌گردند
و ببینی خودت را
مخفی شده‌ای پشت کیوسک و پوزه‌ات را داده‌ای بیرون
و به چند آژان می‌گویی یکی داشت می‌رفت به عمارت پدرش رفت به راه شیری
و ادامه می‌دهی جادو؟ جادو یعنی درازکشیدن توی قبر و از تنهایی نمردن


 سوده نگین تاج

۱۳۹۶ مرداد ۲۲, یکشنبه

و تنها
اگر بدانی چه قدر تاريک شده‌ست
می‌بايد
تا همه‌ی روشنای از دست رفته شوی
بی‌آنکه چيزی از تاريکی
برتوانی داشت
ستون نمک می‌شوی
عصاره‌ی روشنا و نه روشنا
که بلور
يعنی جگر


بیژن الهی